گزارش سازمان جهانی کار: افزایش بیکاری جهانی جوانان برای نخستین بار در سه سال گذشته

گزارش سازمان جهانی کار: افزایش بیکاری جهانی جوانان برای نخستین بار در سه سال گذشته

نایلز نیمث / برگردان: آرام نوبخت

شمار جوانان بیکار در ردۀ سنّی 15 تا 24 سال، امسال با نخستین افزایش از سال 2013، به 71 میلیون نفر خواهد رسید. این خبری است که همین هفته «سازمان جهانی کار» با انتشار گزارش سالیانۀ «چشم انداز اجتماعی اشتغال جهانی» اعلام کرد.

بنا به تخمین آژانس کار سازمان ملل ، میزان بیکاری جوانان در سطح جهانی با افزایش نسبت به رقم سال گذشته (12.9 درصد)، امسال به 13.1 درصد خواهد رسید و در طول سال 2017 ثابت باقی خواهد ماند.

میزان بیکاری، به تفکیک منطقه، برای جوانان ساکن کشورهای عربی و شمال افریقا بدتر از همه بوده است، به طوری که به ترتیب 30.6 و 29.3 درصد در فقر زندگی می کنند. بیش ترین تعداد جوانان بیکار، در آسیا یافت می شود؛ جایی که قریب به 33 میلیون نفر درجستجوی شغل، اما ناتوان از یافتن آن هستند.

با گذشت هشت سال از آغاز بحران مالی جهانی و سال ها رشد بی رمق اقتصادی، شمار فزاینده ای از جوانان سراسر جهان محکوم به زندگی در بیکاری و فقر شده اند. حکومت های گوشه و کنار جهان، در تقلا برای حلّ بحران اقتصادی و انداختن بار آن به دوش طبقۀ کارگر و فقرا، سیاست های ریاضتی خشنی را طی یک دهۀ گذشته به اجرا گذاشته اند.

آهستگی و عقبگرد همه جانبۀ رشد اقتصادی جهان، به ویژه در اقتصادهای نوظهور و درحال توسعه، محرکۀ افزایش بیکاری جوانان بوده است.

رشد اقتصادی جهانی برای 2016، در حال حاضر 3.2 درصد تخمین زده می شود، یعنی تقریباً نیم واحد درصد پایین از آن چه اقتصاددانان اواخر سال گذشته پیش بینی می کردند. رشد اقتصادی در کشورهای درحال توسعه تنها 4.2 درصد بود، یعنی پایین ترین مقدار رشد از سال 2003 به این سو.

در بحبوحۀ رکود بزرگ، اقتصاددان برجسته پیش بینی کرده بودند که اقتصادهای درحال توسعه، به ویژه برزیل و روسیه و هند و چین و آفریقای جنوبی، نقش موتور اقتصادی را برای احیای نظام سرمایه داری جهانی ایفا خواهند کرد.

با این وجود گزارش مذکور، آهستگی پیوسته در اقتصاد چین و رکودهای عمیق تر از انتظار در روسیه و برزیل را مقصر اصلی صعود بیکاری جوانان در جهان معرفی می کند.

گمان می رود که رشد اقتصاد روسیه به دنبال کاهش 3.7 درصدی سال 2015 به دنبال سقوط بهای نفت و تحریم های اقتصادی امریکا و اتحادیۀ اروپا، امسال 1.2 درصد منقبض شود. میزان بیکاری جوانان روسیه به شکل قابل توجهی افزایش یافته و از 13.9 درصد در 2013 به امسال 15.5 درصد رسیده است.

برزیل که هم اکنون در میانۀ بدترین بحران اقتصادی از زمان بحران بزرگ دهۀ 1930 است، شاهد افزایش بیکاری جوانان خود به تقریباً 18 درصد بوده است (این رقم سه سال پیش 15.1 درصد بود).

در همان حال که اقتصاد چین همچنان رسماً رشد را تجربه می کند، اما رشد اقتصادی این دومین اقتصاد بزرگ جهان به طور قابل ملاحظه ای آهسته شده است. سهم جوانان چینی که در جستجوی شغل اما ناتوان از یافتن آن هستند، در سه سال اخیر از 11.8 درصد به 12.3 درصد افزایش یافته است.

بنا به گزارش «سازمان جهانی کار»، علاوه بر 71 میلیون جوان بیکار، 156 میلیون جوان دیگر هستند که شاغل اند، اما هنوز در فقر (ملایم تا شدید) زندگی می کنند. این بدان معنی است که تقریباً 38 درصد جوانان جهان، با وجود برخورداری از کار همچنان برای گذران زندگی در وخیم ترین شرایط مبارزه می کنند.

میزان فقر افراد شاغل در آفریقای سیاه وخیم تر از همه است. در این جا 70 درصد جوانانی که کار می کنند، در فقر به سر می برند. جوانان این کشورها برای رفع ابتدایی ترین نیازهای زندگی وادار به کار می شوند. اغلب دستمزدهای آن ها حتی این هزینه ها را هم پوشش نمی دهد.

در آن دسته از کشورهایی که سازمان ملل، «توسعه یافته» می نامد (شامل اتحادیۀ اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا و ژاپن)، جوانان بین سنین 15 و 24 سال اکنون جایگزین سالمندان به عنوان آسیب پذیرترین گروه در برابر فقر شده اند.

طبق گزارش «سازمان جهانی کار»، 12.9 درصد از کارگران جوان اتحادیۀ اروپا با ریسک بالای فقر رو به رو هستند؛ به این معنی که آن ها کم تر از 60 درصد متوسط درآمد را کسب می کنند. میزان فقر برای کارگران جوان اتحادیۀ اروپا از یک کشور به کشوری دیگر به طور قابل توجهی متغیر است (از 5 درصد در جمهوری چک تا 35 درصد در رومانی).

جوانان کشورهای اتحادیۀ اروپا به طور فزاینده ای وادار به کار در مشاغل پاره وقتی شده اند که دستمزدهای پایین تری پرداخت می کنند و فاقد مزایای کار تمام وقت سنتی هستند. همین امر منجر به میزان بالاتر فقر شده است. اشتغال جوانان به خصوص در آن دسته کشورهایی بسیار شکننده و ناچیز بوده است که از سال 2008 به این سو در معرض رژیم های ریاضتی وحشیانه و ضدّ کارگری اتحادیۀ اروپا و صندوق بین المللی پول قرار گرفته اند: از جمله یونان و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال.

نسبت جوانانی که به دلیل ناتوانی از یافتن یک شغل تمام وقت وادار به پذیرش اشتغال موقت شده اند، در پرتغال و یونان و لهستان و ایتالیا به بیش از 50 درصد رسیده است. مشاغل پاره وقت غیراختیاری، 70 درصد کلّ اشتغال پاره وقت را در ایتالیا و حدوداً 60 درصد آن را در یونان و اسپانیا شکل می داده اند.

«سازمان جهانی کار» میزان بیکاری جوانان امریکا را 1.2 درصد برآورد می کند که نسبت به سال پیش افزایش نشان می دهد. این گزارش همچنین نشان می داد که شمار قابل توجهی از امریکایی های جوان، نه مشغول تحصیل هستند و نه کارآموزی؛ تقریباٌ 20 درصد از جوانان بین سنین 25 و 29 سال در این مقوله جای می گیرند.

دشواری های پیش روی کارگران جوان امریکا، خود را در افزایش سهم جوانانی منعکس می کند که با والدین خویش زندگی می کنند. گزارش «مرکز تحقیقات پیو» که اوایل امسال منتشر شد، نشان می داد که برای نخستین بار در تاریخ امریکای مدرن، امکان این که جوانان ردۀ سنی 18 تا 34 سال با والدین خود- و نه شریک یا همسر- زندگی کنند، بالاتر است.

هرچند گزارش «سازمان جهانی کار» نشان می دهد که شرایط زندگی کارگران جوان از کشوری به کشور دیگر متغیر است (چه در آفریقای سیاه زندگی و کار کنند و چه در روسیه یا امریکا)، اما آن ها با یک دشمن مشترک در نظام سرمایه داری مواجه هستند.

بدون مبارزۀ متحد طبقۀ کارگر فارغ از اختلافات سنّی و مرزهای بین المللی برای سرنگونی سرمایه داری و بازسازماندهی جامعه به منظور رفع نیازهای انسانی و نه منافع سود خصوصی، هیچ پایانی برای فلاکت و فقر و اشتغال ناچیز تحمیلی به کارگران جوان سراسر جهان متصور نیست.

27 اوت 2016

حزب پیشتاز کارگری چه نوع حزبی است؟

علیرضا بیانی

از نشریۀ میلیتانت، شمارۀ ۷۵ (و ۸۰)

این مطلب نخستین بار در نشریۀ «تدارک حزب انقلابی» منتشر گردید.1

مقدمه:

موضوع حزب و تشکل حزبی همواره مبحث مطرح و اساسی در درون جنبش سوسیالیستی بوده است. نظراتی در مقابل حزب وجود داشته و دارد مبنی بر اینکه حزب ابزار بورکراتیک و یا ابزار ساختن سرمایه داری دولتی و نظایر این است. گرچه به نظر می رسد بحث های نسبتا کافی در زمینه ضرورت تشکل یابی حزبی ارائه شده، و گرچه ظاهرا اکثریت فعالین جنبش سوسیالیستی به ضرورت ساختن حزب باور دارند، اما در عمل حزبی با مشخصه های لنینیستی ساخته نشده است. این به این معنی نیست که نظرات اقلیت فعالینی که با حزبیت مخالفت دارند برتری دارد، خیر، دست کم به این دلیل که تشکل بدیل حزبی که آنها معرفی می کنند نیز ساخته نشده است. با این حال اختلاف مهم دیگری که در میان طرفداران ساختن حزب وجود دارد، نوع حزب و ویژگی های آن است. در نتیجه مخاطب این نوشته کسانی هستند که به تشکیلات حزبی معتقدند،چه آنهایی که حزب مورد نظر خود را ساخته و چه آنهایی که در تدارک ساختن آن هستند، و چه کسانی که فقط در سطح نظری با حزب توافق دارند اما برای ساختن آن اقدام عملی نمی کنند.

حزب و ضرورت حضور آن:

یک حزب به این دلیل جنبه انقلابی پیدا می کند که در برگیرنده کارگران سوسیالیست و پیشتاز انقلابی است. کارگرانی که به طور روزانه در جنبش کارگری نقش ایفا می کنند و آنها را در سازمانیابی یاری می کنند، و در انتقال آگاهی که خود کسب کرده اند تلاش مستمر دارند. این قشر از کارگران گرچه نسبت به سایر اقشار کارگری تعداد بسیار محدودی را تشکیل می دهند، اما برجسته ترین خصوصیات، از جمله شجاعت و پیگری، آگاهی و از خود گذشتگی، نظم پذیری، ابتکار، خلاقیت و از ویژگی های آن ها است.

حزب بانک آگاهی سوسیالیستی کارگران است. نظر به اینکه « ایدئولوژی حاکم ایدئولوژی طبقه حاکم است»، هر آگاهی خود انگیخته و خود شِکل گرفته ای در پروسه مبارزات طبقاتی در یک دوره معین از بین رفته و به نقطه صفر باز می گردد. دستگاه عظیم و غول پیکر ایدئولوژی حاکم قادر است به موازات رشد آگاهی طبقاتی « ضد آگاهی» در بین صفوف کارگران تزریق کند. در نتیجه حتی زمانی که کارگر به یک سوسیالیست انقلابی تبدیل می شود، و حتی با وجود فعالیت عملی اش، اما تحت تاثیر ایدئولوژی حاکم رفته رفته یا دانش خود را از دست می دهد و یا تبدیل به رفرمیستی می شود که آگاهی اش فراتر از چارچوب نظام سرمایه داری نمی رود.

گه گاه شنیده ایم که می گویند، مردم حافظه تاریخی ندارند، اما هیچگاه نمی شنویم که بورژوازی حافظه تاریخی ندارد. بدیهی است که آگاهی بورژوازی نسبت منافع خود به مراتب بیشتر از آگاهی طبقه کارگر نسبت به منافع خودش است. آنچه که تحت عنوان نداشتن حافظه تاریخی بیان می شود در واقع نتیجه ضد آگاهی است که دائما و بلاوقفه در حال تزریق به جامعه، و به طور مشخص به درون طبقه کارگر است. اما چگونه می توان آگاهی کسب شده طبقاتی را حفظ و تکامل داد. حزب پیشتاز انقلابی ظرف چنین منظوری است. به این معنی که آگاهی سوسیالیستی کسب شده توسط پیشتازان سوسیالیست طبقه کارگر در این حزب سانتریزه و متمرکز می شود. پیرامون آن بحث و تبادل نظر در می گیرد و دوباره در سطح متکامل تری به درون طبقه کارگر باز میگردد. آگاهی سوسیالیستی آگاهی است برخاسته از پراتیک روزمره طبقه کارگر که در یک مرکز انقلابی به تئوری انقلابی تبدیل شده، تا هم ایجاد مصونیت در مقابل ضد آگاهی برای آن مرکز باشد، و هم به این واسطه در مقابل ویروس ضد آگاهی از بین نرفته و به نقطه صفر بازنگردد.

این فرایند آمد و شدِ آگاهی از درون پراتیک کارگران به درون حزب پیشتازان کارگری و بازگشت آن به درون طبقه کارگر را می توان تحت عنوان « سانترالیسم دمکراتیک» نیز نامگذاری کرد. سانترالیسم دمکراتیک بر خلاف تصور سنتی به این معنی نیست که اعضای حزب رهبران را انتخاب کرده و ملزم به اجرای فرامین آنها تا انتخابات بعدی هستند. این در واقع برداشتی وارونه از مفهوم سانترالیسم دمکراتیک و یا در بهترین حالت برداشتی ناشیانه از آن است. اگر چه در حزب پیشتاز کارگری نظم و سلسله مراتب دمکراتیک محکم و با انسجامی وجود دارد، اما نه بر اساس تعاریف سنتی احزاب بورکراتیک، که البته ورود به این موضوع را به مجال دیگری وا میگذاریم، اما آنچه به این بحث مربوط می شود مفهوم سانتریزه کردن آگاهی سوسیالیستی در یک ظرف نگاه دارنده و تکامل دهنده این آگاهی است که از حضور منسجم آگاه ترین افراد طبقه کارگر در نبرد با نظام سرمایه داری نقدا به آگاهی سوسیالیستی رسیده اند تشکیل می شود. چنین حزبی در مقام رهبری جنبش کارگری و سوسیالیستی قرار می گیرد. حزبی که به حول برنامه انقلابی شکل گرفته و می تواند کارگران پراکنده و در خود را به حول همین برنامه متحد و به مثابه یک طبقه و برای خود تبدیل کند. در نتیجه حزب پیشتاز انقلابی نقش رهبری کننده جنبش کارگری را دارد و بدون این حزب در واقع جنبش کارگری به بدنی به سَر شبیه خواهد بود که در اینصورت بورژوازی این فرصت را به دست می آورد که هر سَری که مناسب می داند بر روی این بدن قرار دهد.

انواع مختلف تبیین ها از حزب انقلابی:

یک حزب انقلابی باید تحت نام و عنوانی معرفی شود که بتواند معرف دقیق خصلت ها و خصوصیات آن باشد. بیان هر نامی که نتواند به محتوای درونی این حزب صراحت بیشتری ببخشد و در بر گیرنده مفهوم واقعی آن باشد، در واقع به نام و عنوانی برای استتار ضعف ها و نارسایی های آن تبدیل خواهد شد. مثلا وقتی از عنوان « راه کارگر» برای نام گذاری یک گرایش استفاده می شود، چرا باید تصور شود این عنوان یک گرایش کمونیستی است. از این نام همچنین می توان این تصور را داشت که این میتواند یک گرایش آنارشیستی، رفرمیستی، سندیکالیستی و نیز باشد. مگر اینکه « راه کارگر» فقط یکی باشد و راه های دیگری هم نداشته باشد. در صورتیکه مشکل مهم جنبش کارگری راه های مختلفی است که کارگر طی می کند و اغلب معطوف به خروج از چارچوب نظام سرمایه داری هم نمی شود. بنابراین نقطه عزیمت چنین اسامی فیتیشیسم کارگری و بر این توهم استوار است که این عنوان قادر است توده علی العموم کارگران را در برگیرد، صرفنظر از تفاوت های گرایش های درون طبقه کارگر. یا مثلا نام «رنجبران» نیز به همین نسبت مفهوم عام و مخدوش و با این تصور است که کارگران توده ای رنجبر و درمانده هستند و تشکیلات سیاسی شان نیز باید دارای چنین خصوصیتی باشد!

بخشی از رایج ترین اسامی که برای نهاد حزب مورد بحث ما استفاده می شود را ذیلا ذکر و پیرامون آنها توضیحاتی می دهیم.

حزب طبقه کارگر:

این نام می خواهد برای حزبی گذاشته شود که تازه قرار است تاسیس شود و هنوز هیچ کس نمی داند که آیا می تواند پاسخگوی نیاز طبقه کارگر باشد یا خیر، و آیا طبقه کارگر آن را به عنوان حزب خود پذیرفته است یا خیر. این نام از این نقطه آغاز می کند که حزب ساخته شده توسط کارگران سوسیالیست متعلق به طبقه کارگر است و بر این اساس درجه ای از قیومیت را با خود حمل می کند. این تعریف صحیحی از ساختن یک حزب دارای خصوصیت کمونیستی نیست، به این دلیل که ساختن آن را به عنوان یک مرحله اداری فرض می گیرد. به این معنی که کافی است عده ای به دور هم نشسته و اختلافاتشان را یا کنار بگذارند و یا به نوعی آنها را حل کنند و در نهایت حزبی را بسازند تا طبقه کارگر صاحب حزب شود. با این تصور کافی است که عده ای دیگر هم دقیقا همین روند را طی کنند، در نتیجه به زودی شاهد تعدادی حزب طبقه کارگر خواهیم بود، ( دقیقا مانند وضعیت کنونی). اما سوال این است که این یا همه آن احزابی که نام خود را حزب طبقه کارگر می گذارند، در کدام بوته آزمایش توانسته اند ثابت کنند که واقعا حزب طبقه کارگرند. به عنوان مثال تعداد قابل توجهی از این نوع احزاب در طیف چپ وجود دارد که بیش از 30 سال از حیاتشان نیز می گذرد.آنها چگونه خود را حزب طبقه کارگر می دانند در حالی که طبقه کارگر حتی یک مورد از رهنمود ها و فراخوان های آن ها را اجرا نکرده و اغلب شعارهایشان از روی سر این طبقه عبور کرده است. جالب اینجا است که هر یک از این احزاب معتقد اند حزب دیگری حزب واقعی طبقه کارگر نیست، وقتی آنها خود چنین فکر می کنند، چرا طبقه کارگر اینگونه فکر نکند و آنها را حزب واقعیخود نداند!

یک حزب زمانی می تواند مدعی باشد که حزب طبقه کارگر است که بتواند کارگران را به زیر پرچم خود گرد آورده باشد. شاید روزی هم چنین شود و ما قصد نداریم از قبل این امر را محال بشماریم، اما سوال این است که چرا باید تا زمانی که چنین نشده است، آن حزب را حزب طبقه کارگر بدانیم. چگونه می توان یک حزب را هم در دوره ای که نتوانسته کارگران را به زیر پرچم خود گرد آورده حزب طبقه کارگر دانست و هم در زمانی که توانسته آنها را به زیر پرچم خود متحد کند حزب طبقه کارگر دانست، پس فرق اساسی بین این دو دوره چه می شود!

در نتیجه میتوان اذعان داشت که احزاب موجود در ادامه مبارزه طبقاتی و نسبت به دخالت گریشان در جنبش طبقه کارگر، پس از یک دوره معین و اغلب در یک دوره اعتلای انقلابی مورد محک طبقه کارگر قرار می گیرند و معلوم می کنند که آیا توانسته اند اعتماد کارگران را به خود جلب کرده و آنها را به برنامه خود متقاعد کنند تا در اینصورت، و فقط در اینصورت به عنوان حزب آنها پذیرفته شوند یا خیر. در تاریخ جنبش سوسیالیستی روسیه نیز احزاب مختلفی منبعث از نبرد طبقاتی شکل گرفت و هر کدام در متن همین نبرد سعی کرد اعتماد کارگران را به خود جلب کرده و آنها را به حول برنامه خود متحد کند، مهمترین آنها بلشویک ها و منشویک ها بودند؛ با این که حتی منشویک ها تعداد بیشتری عضو پیشرو و مخاطبین بیشتری در درون نهاد های کارگری مانند اتحادیه ها داشتند، اما اصولیت و صحت مواضع و برنامه بلشویک ها بود که در نبرد نهایی مشخص کرد که توانسته آحاد کارگران را به مثابه یک طبقه متشکل و به برنامه خود متقاعد کند. حال چگونه است که احزاب موجود با نام های طبقه کارگر بدون عبور از این بوته آزمایش و یا با عبور ناکام از این بوته آزمایش همچنان خود را حزب این طبقه می دانند. این به معنی دقیق کلمه توهم و بر اساس نگرشی تخیلی است که حزبی خود را حزب طبقه کارگر بداند بدون این که طبقه کارگر نیز این حزب را حزب خود بداند. این به نوعی تحمیل قیم مآبانه یک حزب به طبقه کارگر خواهد بود که کمترین اشکال آن نقض اصول دمکراسی خودِ طبقه کارگر است.

حزب توده ها:

ضعف اساسی این نام نیز در برگیرنده ضعف نامگذاری حزب طبقه کارگر است. دیدگاهی که منجر به انتخاب این اسم برای یک حزب می شود از این نقطه آغاز می کند که یک حزب باید در برگیرنده توده های کارگر باشد، در صورتیکه توده های کارگر دارای گرایشات مختلفی هستند، (مثلاگرایش آنارشیستی یا سندیکالیستی). در مواردی برخی از آنها اساسا با حزب مخالف اند و نظم حزبی را نمی پذیرند. حال اگر قرار باشد با پسوند یا پیشوند کمونیستی هم حزبی ساخته شود که در بر گیرنده توده های کارگر باشد، باز این حزب نمی تواند یک حزب کمونیستی باشد به این دلیل روشن که توده های کارگر همه کمونیست نیستند، از این گذشته اگر چنین هم شود، پس چرا باید از جمله خصوصیات برجسته این حزب به از جان گذشته ترین و شجاع ترین و آگاه ترین و افراد طبقه کارگر اشاره شود. آیا آحاد توده های کارگر دارای چنین خصوصیاتی هستند! از این گذشته چه نقطه تمایزی بین حزبی در برگیرنده توده های کارگر یا « طبقه کارگر» با احزاب سوسیال دمکراتیک و بورژوا وجود دارد که نه تنها نام خود را حزب کارگران می گذارند، بلکه حتی تعداد اعضای کارگر آنها از مجموع اعضای کارگر همه سایر احزاب با نام مشابه هم بیشتر است. مثلا آیا حزب کارگر در برزیل به رهبری لولا، و یا احزاب مشابه در آفریقای جنوبی و انگلستان و سایر کشور ها حزب کارگر محسوب نمی شوند، وقتی بیشترین اعضای کارگری را نیز در خود دارند. جالب این جا است که در هنگام انتخابات پارلمانی کشورهای اروپایی، گاهی که حزب نژاد پرست رای اکثریت را به دست می آورد، با صراحت تمام رو به احزاب سوسیال دمکرات و حزب کارگر می گوید که اکنون ما حزب کارگران هستیم و نه شما، چون ما از همه شما رای بیشتری آوردیم!

نام هایی عمومی و کلی مانند « توده، راه کارگر، طبقه، رنجبران، پابرهنگان، گرسنگان و…» دارای کمترین جنبه ای که خصلت کمونیستی آنها را نشان دهد نیستند، و یا اگر امروز باشد می تواند در دوره ای دیگر به کلی به آن پشت کرده و هنوز هم حزب طبقه و توده و رنجبران و نظایر این باقی بماند.

حزب کمونیست کارگری ایران.

( حزب کمونیست ایران)

این اسامی بر عکس اسامی بالا با برجسته کردن وجه کمونیستی خود تلاش کرده اند تا از جنبه عمومی و « توده وار» عبور کنند، اما ضعف اساسی آنها نام گذاری خود به عنوان حزبی کمونیستی برای کل ایران است که باز شامل همان ضعف هایی می شود که در مورد « حزب طبقه کارگر» از آن ها یاد شد. یک حزب نمی تواند متعلق به کل ایران باشد اما کمترین ما به ازایی در بیش از 99 درصد آن کشور نداشته باشد. یک حزب زمانی سراسری و متعلق به کل کشور می شود که توانسته باشد با مثلا فراخوان به اعتصاب در حمایت از اعتصاب مهم یک واحد کارگری ( مثلا اعتصاب پنج هزار نفره کارگران معدن بافق) بیشترین حمایت ها و اعتصابات را سازمان دهد. مسئله سراسری بودن یک حزب این نیست که از یک تلویزیون ماهواره ای در سراسر جهان معرفی شده باشد، از این نام بزرگ و وزین انتظار مابه ازایی در قد و قواره همین نام می رود، وگرنه تنها یک نام تبلیغاتی است.

اگر چنین اسامی متعلق به احزاب بورژوایی باشد می توان این را به حساب فریب ایدئولوژیک بورژوازی گذاشت که خلاف واقعیت موجود خود را معرفی کرده است، اما وقتی چنین وارونه سازی از سوی گرایشی که خود را کمونیستی می داند صورت گیرد تکلیف چیست. اگر این احزاب نام خود را حزب کمونیست همه جهان نگذاشته اند لابد به این دلیل روشن است که آنها حزب کمونیست همه جهان نیستند، اما مگرآن ها حزب کمونیست همه یک کشور هستند!؟ از این گذشته، چگونه یک کشور می تواند یک حزب کمونیست سراسری داشته باشد بدون آنکه آن حزب عضوی از یک بین الملل کمونیستی باشد! مگر طبقه کارگر یک کشور بخشی از طبقه کارگر جهانی نیست، پس چرا حزب آن فقط باید مخصوص یک کشور باشد. بنابراین هر حزبی که خود را با نام کمونیستی در یک کشور معرفی میکند، اگر نتوانسته باشد همزمان عضوی از یک بین الملل باشد، لزوما یک حزب کمونیستی در حوزه ملی و به این اعتبار یک حزب «ناسیونال کمونیست» خواهد بود.

در اینجا بد نیست اشاره ای نیز به مفهوم وارونه نام «حزب کمونیست کارگری» هم بشود. کمونیسم به طور کلی نمی تواند کارگری باشد اما کارگر می تواند کمونیست باشد. اگر نام کارگر کمونیست ذکر شود، بدیهی است یک نام قابل فهم و دارای معنا است، اما اگر برعکس گفته شود « کمونیسم کارگر» در واقع یک بدفهمی و وارونه سازی ارائه شده است، به این دلیل که کمونیسم از نفی کارگر و هر قشری که بیانگر طبقه باشد مفهوم پیدا می کند. یک جامعه کمونیستی جامعه ای است که در آن طبقه ای، از جمله طبقه کارگر وجود نداشته باشد، در نتیجه نمی توان از اسامی مانند «حزب کمونیسمِ کارگری» و یا « سوسیالیسمِ کارگری» و یا «حکومتِ کمونیستی» صحبت به میان آورد، این اسامی نه تنها خصلت درونی و مفهوم کمونیستی را مخدوش می کند بلکه آن صراحتی که لازم است یک اسم با معنا در بر داشته باشد را نیز از بین می برد.

حزب کارگران آگاه:

این نام نیز قادر به روشن کردن دقیق خصلت درونی و کمونیستی یک حزب نیست. به خصوص در دوره ای که فاصله آگاه بودن یک کارگر با دیگری بسیار کم شده و اکثریت مطلق کارگران دارای سطحی از آگاهی هستند که تعیین این صفت نمی تواند تمایزی خاصی بین آنها ایجاد کند. مثلا یک کارگر آنارشیست و یا یک کارگر سندیکالیست به قدر کافی کارگر آگاهی هستند، هم از نقطه نظر آگاهی به منافع طبقاتی و هم شاید نسبت به مفاهیم سوسیالیستی، اما آنها با حزب انقلابی مخالفت دارند و مایل به حضور در چنین حزبی نمی شوند. حالا باید دید حزب کارگران آگاه در بر گیرنده کدام بخش آگاه طبقه کارگر است. مفاهیمی نظیر «کارگر آگاه» در مواقعی که به کل جنبش کارگری و مبارزات آنها پرداخته می شود به درستی قابل استفاده است. مثلا این که گفته شود فلان نیرنگ سرمایه داری توسط کارگران آگاه شناسایی و عقب زده شد، اما کارگران آگاهی که چنین کردند لزوما عضو حزب نبوده و یا حتی اصلا شاید آن را قبول نداشته ویا اصلا کمونیست نباشند. در نتیجه بیان نام کلی « حزب کارگران» آگاه از نظر ماهیت و بار معنایی تفاوت خاصی با اسامی عامی مثل « توده، رنجبر، طبقه کارگر و …» ندارد.

«وَنگارد پارتی» یا حزب پیشتاز کارگری:

حزب پیشتاز کارگری از نظر عنصر سازنده آن، حزب کارگران سوسیالیست می باشد. کارگران سوسیالیست یکی از گرایشات درون طبقه کارگر هستند. آنها در هر نهاد با پایه کارگری دخالت گری می کنند تا در متن و در کنار مبارزات کارگران و بر اساس موضوعات مختلفی که کارگران با آنها سروکار دارند، آگاهی سوسیالیستی را منتقل کنند. اگر چه آنها آمادگی شرکت در نهادهای عام توده های کارگر مانند اتحادیه و سندیکاها و محافل مختلف را دارند، اما تشکیلات اخص و مخصوص به خود را دارند که در واقع ستون فقرات سایر تشکلات کارگری به شمار می آید. حزب پیشتاز کارگری، یا ونگارد پارتی حزب طبقه کارگر نیست زیرا متشکل از آحاد توده های کارگر نبوده و بر اساس اینکه کسی صرفا کارگر باشد عضو نمی پذیرد. این حزب حزب کمونیست ایران نیز نیست، زیرا توان و دامنه فعالیت های آن بسته به جذب نیرو و امکانات متغییر است که لزوما در بر گیرنده همه کشور نمی شود. این حزب کمونیست طبقه کارگر نیست زیرا هنوز نتوانسته این ادعا را از طریق پذیرفتن آن توسط طبقه کارگر به اثبات برساند. این حزب یک محفل و فرقه نیست به این دلیل که به دور شخصیت و « شهید » و قهرمانی ساخته نمی شود، این یک حزب «مارکسیستلنینست» و یا حزبی با پسوند اسامی دیگر نیست زیرا بر اساس اعتقاد تئوریک ساخته نمی شود. این حزب کارگران آگاه نیست زیرا معیار عضوگیری آن نه آگاهی به طور کلی بلکه اعتقاد به سوسیالیسم علمی و پذیرش برنامه سوسیالیستی است. این حزب پیشرویی است که به حول برنامه شکل می گیرد. معیار در کنار یکدیگر قرار گرفتن اعضای آن نه رفاقت و فامیلی و آشنایی، که برنامه انقلابی است. نام اخص این حزب، حزب کارگران سوسیالیست است و می توان آن را با نام حزب پیشتاز کارگری هم صدا زد.

این حزب از کارگران روشنفکر پیشرو و روشنفکران کارگر تشکیل می شود و مصمم است تا در یک دوره دخالت گری در جنبش کارگر و سوسیالیستی مبارزات کارگران پراکنده را به حول برنامه انقلابی متحد و نهایتا به مثابه یک طبقه درآورد. چنانچه این حزب در هدف یاد شده موفقیت حاصل کرد، یعنی زمانی که در واقعیت بیرون از خود ما به ازایی واقعی داشت و طبقه کارگر آن را شناخته و جدی گرفته و بلاخره آن را به عنوان حزب خود برگزید، در آن موقع این حزب می تواند نام خود را تغییر داده و به مثلا حزب سوسیالیست سراسری تبدیل شود.

جمع­بندی:

در مجموع می توان از سه نوع اصلی حزب یاد کرد.

اول؛ حزبی توده ای و در برگیرنده آحاد توده های کارگر. اگر باید در مرکز تعریف یک حزب انقلابی هدف فوری، رهبری طبقه کارگر برای سرنگونی سیادت سرمایه داری باشد. این حزب زمانی می تواند در برگیرنده آحاد توده های کارگر باشد که توانسته باشد این هدف را به هدف کل توده های کارگر تبدیل کرده باشد، در غیر اینصورت به یک ظرف کارگری تبدیل خواهد شد که در سطح آگاهی فعلی توده های کارگر، یعنی آگاهی صنفی و اکونومیستی متوقف خواهد ماند. همانطور که بالاتر گفته شد، در درون طبقه کارگر گرایشات مختلفی وجود دارد، اما فقط این گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر است که بر اساس رسیدن به نتیجه سرنگونی سیادت سرمایه داری، تشکیلات مخصوص به این هدف را می سازد. تشکیلاتی که توده های علی العموم را در بربگیرد یقینا نمی تواند از این نقطه آغاز کند که از چارچوب نظام سرمایه داری خارج شده و تدارک سرنگوی سیادت سرمایه داری را ببیند، به این دلیل که توده های علی العموم کارگر فقط در مقاطع خاصی از تاریخ که جامعه وارد بحران انفلابی می شود به چنین نتیجه جمعی می رسند.

دوم؛ حزب کمونیستی کارگری یا حزب کمونیست سراسری. این نوعی از حزب است که در لحظه پیدایش دارای همان وضعیتی است که در لحظه رسیدن به هدف است. این حزب در همه دورهای تاریخی توانسته به حزب کمونیست سراسر کشور مبدل شود، در صورتی که این تنها یک توهم خرده بورژوایی است و بر اساس این توهم حزبی ساختن تنها از سر رادیکالیسم خرده بورژوایی برای رسیدن فوری به اهداف ماکسیمالیستی است. تصادفی نیست چنین احزابی می توانند در فردای گرفتن قدرت سوسیالیسم را نیز بنا کنند. همه چیز این ماکسیمالیسم از ذهنیت سازنده های آن شروع می شود و نه از واقعیت خارج از ذهنشان در پراتیک طبقه کارگر.

این نوع احزاب تصور می کنند کافی است عده ای به دور هم نشسته و یک برنامه هم از جایی کپی کنند و یک اساسنامه با مشخصاتی شبیه به یک شرکت سهامی که پر است از بند و ماده و تبصره تدوین کنند و سپس اعلام حزب کنند. جالب اینجا است که آنها وقتی دچار انشعاب هم شوند، به ازای هر یک انشعاب یک حزب مشابه از درون خود بیرون میدهند. به این معنی که چندین حزب کمونیست سراسری از دورن یک حزب بیرون می آید. چگونه کارگران می توانند با وجود احزاب گوناگون مدعی کمونیسم به شکل یک طبقه واحد درآیند! چگونه ممکن است تعدادی حزب جداگانه اما به حول یک برنامه شکل بگیرد و از کارگران دعوت کنند به آنها بپیوندند، اما خودشان نتوانند به حول یک برنامه در یک حزب متشکل باشند. تناقض این نوع حزب در این است که هم قبل از پیوستن کارگران به خود حزب کمونیست کارگری و سراسری ایران هستند و هم پس از پیوستن کارگران دارای همین خصوصیت می باشند. دست کم یک جای این موضوع باید ساخته ذهن باشد و نه واقعیت بیرونی.

سوم؛ « ونگارد پارتی» یا حزب پیشتاز کارگری، آن حزبی است که هنوز نتوانسته کل طبقه کارگر را متحد کند اما این هدف را در مرکز فعالیت های خود قرار داده و تا زمانی که به هدف خود نرسد نمی تواند مدعی باشد که حزب طبقه کارگر است. اعضای این حزب تنها بر اساس کارگر بودن عضوگیری نمی شود، بلکه آنها از میان پیشروان سوسیالیستی انتخاب می شوند که علاوه بر تمایز گرایش خود با سایر گرایشات درون طبقه کارگر، به فعالیت حرفه ای در درون یک حزب انقلابی نیز معتقد شده باشند. الگوی این حزب و ساختار درونی آن لنینیستی است به این دلیل که اولا تا قبل از آن مشابه این نوع حزب وجود نداشته و ثانیا با رسیدن آن حزب به اهداف تعیین کننده خود، صحت و اصولیت این نوع حزب را در پراتیک به اثبات رسانید.

حزب لنینستی هم می توانست مانند احزاب موجود ایران با نام های حزب کمونیست سراسر روسیه و یا حزب کمونیسم کارگری روسیه و یا حزب طبقه کارگر روسیه و نظایر آن فعالیت کند. اما چنین نکرد، «وَنگارد پارتی»که ترجمه فارسی آن حزب پیشتاز می شود، در همه حیات خود تا مقطع انقلاب اکتبر نام خود را یا سوسیال دمکراسی روس و یا حزب بلشویک ( حزب اکثریت) گذاشته بود. برای کسی مثل لنین کشف اسامی بزرگ کار دشواری نبود اما او خود را مجاز نمی دید که قیم مآبانه برای طبقه کارگر حزب کمونیست یا حزب طبقه کارگر درست کند، این حزب انقلابیون حرفه ای بود. حرفه ای به معنی آوانگارد و پیشرو، و نه لزوما کسی که از حزب خرج معاش می گیرد و برای حزب فعالیت می کند. اگر چه در حزب انقلابی چنین کسانی نیز یافت می شود اما نام آنها اعضای تمام وقت است. انقلابیون حرفه ای رهبران عملی سوسیالیست طبقه کارگر و پیشروان کارگری بودند که از هر فرصتی در دخالت گری ها استفاده کرده تا کارگران را متحد و یکپارچه کنند، که چنین نیز کردند. انه

حزب پیشتاز کارگری تشکیلاتی است که با مسلح شدن به برنامه انقلابی بر اساس مسلح بودن به تئوری انقلابی با سایر تشکلات کارگری به لحاظ هدف و اعضا تفاوت دارد. همین سلاح تا حد زیادی مانع از نفوذ رفرمیسم و انحرافات موجود در درون طبقه کارگر می شود و به این اعتبار می تواند آگاهی سوسیالیستی را در درون خود حفظ و تکامل دهد.

اگر حزب پیشتاز انقلابی توانست در بوته آزمایش، و به خصوص در مقطع اعتلای انقلابی توجه بیشترین مخاطبین در بین تودهای طبقه کارگر و مزد بگیران فقیر، و همچنین سایر جنبش های رادیکال نظیر جنبش زنان، دانشجویی و جوانان و را به خود معطوف کرده و اعتماد آنها را با صحت و اصولی بودن مواضعش ثابت کند، اگر توانست در جنبش های آنها دخالت کرده و دقیق ترین مواضع را اتخاذ کند و به آنها پییشنهاد دهد، به طوری که این جنبش ها در عمل و با آزمایش این مواضع و تاکتیک ها متوجه صحت و اصولی بودن آن شده و جنبششان به سطحی بالاتر ارتقا پیدا کند، آنگاه منطقا این حزب را متعلق به خود دانسته و در اینصورت حزب فراگیر و مورد پذیرش کل طبقه کارگر واقع خواهد شد. در آن هنگام این دیگر فقط یک حزب پیشتاز نیست بلکه حزب واقعی سوسیالیستی طبقه کارگر خواهد بود. در قیاس وضعیت کنونی و جایی که در آن قرار داریم با چنین روزی، صرفنظر از این که می تواند با سرعت و یا به کندی طی شود، حزب پیشتاز کارگری نطفه حزب سوسیالیستی و سراسری طبقه کارگر خواهد بود، و در قیاس با ساختن خودِ حزب پیشتاز کارگری، نیروی سازنده آن در جنبش سوسیالیستی ایران در مرحله رشد نطفه ای و رشد جنینی خود قرار دارد. با این وصف می توان بی ربطی احزاب مدعی کمونیست و طبقه کارگر به جنبش کمونیستی و طبقه کارگر را به سادگی حدس زد.

معتقدیم چنین حزبی وجود ندارد و تازه باید ساخته شود. هر گرایشی که نقدا به جای طبقه کارگر و از بالای سر این طبقه حزب ساخته است، دست کم به این دلیل گرایش سکتاریستی و فرقه ای محسوب می شود، به ترمز جنبش سوسیالیستی مبدل می گردد که مانع از شکل گیری حزب پیشتاز انقلابی است، زیرا که معتقد است خود آن چنین حزبی است و ساختن آن بلاموضوع.

برای صحت یا عدم صحت ادعای آنها، حتی نیاز به بررسی وضعیت آن ها در مقاطع خیزش های مردمی و جنبش کارگری نیست، خیلی ساده می توان این پرسش را جلوی آنها گذاشت که اگر شما واقعا همان حزب کمونیست طبقه کارگر ایران هستید باید بتوانید با ارائه کارنامه تا کنونی خود نشان دهید که توانسته اید در همه مقاطع حساس و مورد نیاز جنبش، دخالت گری صحیح با اتخاذ بهترین و صحیح ترین تاکتیک ها داشته باشید. در یک کلام باید توانسته باشید نسبت به اهدافی که در ابتدای اعلام موجودیتان داشته اید موفقیت های مهمی به دست آورده باشید، در غیر اینصورت شما دارای بحران هستید، اگر نپذیرید دارای بحران هستید به این معنی است که کمترین مشکلی در متحقق کردن اهدافتان نداشته اید که در این صورت یا آن اهداف ذهنی و بی ربط به جنبش سوسیالیستی و جنبش طبقه کارگر بوده و یا شما واقعیت را بیان نکردید، اما اگر پذیرفتید که دارای بحران هستید، به این معنی است که نوع حزب و مکانیسم حزب سازی و برنامه و سایر اجزای شکل دهنده این حزب غیر اصولی بوده است، با این فرق که پذیرش بحران نیازمند درجه ای از شجاعت مورد نیاز برای نقد و انتقاد به خود است و این خود اولین گام در جهت رفع اشکال است.

پروژه ساخت حزب پیشتاز کارگری بستری برای چالش و نقد انحرافات تا کنون موجود و رفع آنها است، احزاب موجود چنان چه پذیرفته باشند در بحران قرار دارند می توانند با هرماهیت،با دخالت گری در روند ساخت حزب پیشتاز خط رفرنسی برای خروج از بحران خود پیدا کنند، در غیر اینصورت چنان چه انزوای بیش از این هم وجود داشته باشد، بیش از این منزوی خواهند ماند.

چهاردهم شهریور ۱۳۹۳