آهستگی اقتصاد امریکا و جهان

تام الی / برگردان: آرام نوبخت

داده های جدیدی که اواخر هفتۀ گذشته دربارۀ ایالات متحدۀ امریکا و منطقۀ یورو منتشر شدند، نشان می دهند که اقتصاد جهانی عمیق تر از قبل در رکود فرو رفته است. محرکۀ این وضعیت، ابرشرکت هایی مملو از موجودی نقد هستند که از سرمایه گذاری مولد سر باز می زنند؛ آن هم درست زمانی که بانک های مرکزی و حکومت ها همچنان به پمپاژ صدها میلیارد دلار به بازارهای مالی ادامه می دهند. درست هفتۀ قبل بانک مرکزی امریکا (فدرال رزرو) مجدداً به نخبگان مالی اطمینان داد که به این زودی ها برنامه ای برای افزایش نرخ های بهره که فعلاً در پایین ترین سطوحِ تاکنون به ثبت رسیده هستند، ندارد.

تولید ناخالص داخلی امریکا و اروپا در سه ماهۀ دوم با سرعتی حلزونی رشد کرد. در مورد امریکا، رشد ۱.۲ درصدی به مراتب پایین تر از پیش بینی اقتصاددانانی بود که انتظار یک جهش ۲.۵ درصدی را نسبت به رشد ناچیز ۰.۸ درصدی سه ماهۀ نخست امسال می کشیدند. در شش ماه نخست سال ۲۰۱۶، آهنگ رشد سالیانۀ اقتصاد امریکا تنها ۱ درصد بود.

بازارهای بورس امریکا و بخش عمدۀ باقی جهان در همین دوره با وجود نوسانات شدیدِ آغاز سال و اصطلاحاً بُزفروشی سهام (۱) بلافاصله به دنبال رأی بریتانیا به خروج از اتحادیۀ اروپا، به بالاترین سطوحِ به ثبت رسیده صعود کرده اند. شاخص «متوسط صنعتی داو جونز» بیش از ۱۸ هزار و ۴۰۰ واحد است و شاخصS&P 500 تنها در ماه ژوئیه بیش از ۵ درصد رشد کرد.

مهم ترین بخش آماری گزارش وزارت بازرگانی امریکا، سقوط تند سرمایه گذاری شرکت ها (منفی ۹.۷ درصد) بود که سومین کاهش سه ماهه محسوب می شود. سقوط سه ماهۀ دوم، بزرگ ترین سقوط از زمان اوج بحران مالی ۲۰۰۹ بود.

این تحولات همگی مؤید این واقعیت هستند که از زمان بحران مالی سپتامبر ۲۰۰۸ تاکنون هیچ بهبودی در اقتصاد واقعی رخ نداده است. سیاست های حکومت اوباما و بانک مرکزی امریکا و همین طور سیاست های همتایان شان در اروپا، بازتوزیع به مراتب گسترده تر ثروت را از پایین به بالا تسهیل کرده و باعث فقر بیش تر طبقۀ کارگر شده است.

آن چه بهبود یافته و به نقاط اوج جدیدی سر کشیده است، طفیلی گری است که بیش از پیش بر اقتصاد سرمایه داری جهانی، به ویژه امریکا، سلطه یافته. گسترش جنون آمیز دارایی ثروتمندان و ابرثرتمندان، تنها با وخامت زیرساخت های مولد جامعه از یک سو و تورم بیش تر دارایی های مالی و تلنبار شدن بدهی از سوی دیگر قابل تحقق بوده است.

رکود اقتصاد امریکا ابعادی تاریخی به خود گرفته است. «بهبود»ی که حکومت اوباما با رجزخوانی ادعا می کند، به قول یکی از تحلیل های «وال استریت ژورنال» تنها «ضعیف ترین مورد از سال ۱۹۴۹» بوده است. از زمان اتمام رسمی رکود در ژوئن ۲۰۰۹، اقتصاد امریکا با آهنگ تنها ۲.۱ درصد در سال رشد کرده است. هیچ یک از بهبودهایی که تاکنون به ثبت رسیده اند شاهد رشد سالیانه ای کم تر از ۳ درصد نبوده اند، به استثنای آخرین بهبود قابل توجهی که از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۷ به طول انجامید.

طی هفت سال رشد اقتصادی بی رمق که مقارن با دو دورۀ حکومت اوباما بوده است، اقتصاد امریکا تنها ۱۵.۵ درصد رشد داشت. در مقام قیاس، باید یادآوری کرد بهبود اقتصاد از اواخر رکود دهۀ ۱۹۵۰ که از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۹ به طول انجامید (مقارن با سال های زمامداری کندی و جانسون)، شاهد رشد ۵۲ درصدی اقتصاد بود.

این وضعیت به شکلی بسیار حادتر در اروپا نمود یافته است. اقتصاد اروپا با آهنگ تنها ۰.۳ درصد در سه ماهۀ دوم رشد کرد که بدترین عملکرد شش ماهۀ منطقۀ یورو در دو سال گذشته را تکمیل می کند. فرانسه، دومین اقتصاد بزرگ منطقۀ یورو، رشد صفر را در سه ماهۀ دوم به ثبت رساند. ایتالیا، سومین اقتصاد بزرگ اروپا، اکنون رشد کم تر از ۱ درصد را برای امسال پیش بینی می کند؛ در این میان هراس از این که مبادا بخش بانکداریِ مدفون در زیر کوهی از بدهی های بد، ترک بردارد و جرقه های یک بحران مالی جدید جهانی را روشن کند، بالا رفته است. داده های سه ماهۀ دوم آلمان، بزرگ ترین اقتصاد منطقۀ یورو، هنوز منتشر نشده اند.

اقتصاد بریتانیا، به عنوان پنجمین اقتصاد بزرگ جهان، تنها ۰.۶ درصد در سه ماهۀ دوم منتهی به رأی «برکسیت» رشد کرد. به دنبال رفراندوم، صندوق بین المللی پول پیش بینی خود را برای رشد بریتانیا در سال ۲۰۱۷ از ۲.۲ به تنها ۱.۳ درصد کاهش داد. کمیسیون اروپا پیش بینی کرده است که رشد بریتانیا شاید تا سال بعد ۰.۳ درصد منقبض شود.

در ژاپن به عنوان سومین اقتصاد بزرگ جهان، به خاطر نگرانی های جدید بابت تورم منفی، سرمایه گذاران امیدوار بودند که بانک مرکزی ژاپن نشستِ سیاست گذاری خود را در روز جمعه با اعلام اتخاذ نرخ های بهرۀ منفی تر یا خرید بیش تر اوراق قرضه در قالب سیاست «تسهیل کمّی» به اتمام برساند. اما بانک مرکزی ژاپن با اعلام این که نرخ بهرۀ شبانۀ (۲) خود را در سطح منفی ۱ درصد حفظ خواهد کرد، بازارها را ناامید کرد و موجب صعود یِن در برابر دلار و از این رو تضعیف صنایع صادراتی ژاپن شد.

وقتی سرمایه گذاران مطمئن شدند که داده های رشد ضعیف سه ماهۀ دوم باعث می شود بانک مرکزی نرخ های بهره را نزدیک به صفر نگه دارد، دلار نیز همزمان روند نزولی خود را طی کرد. در واکنش به این داده ها، معاملات در بازارهای سلف وجوه فدرال (۳) باعث پایین آمدن بازده اوراق بهادار دو سالۀ خزانه داری شد. به گفتۀ بلومبرگ، احتمال افزایش نرخ بهرۀ فدرال از ۵۰ درصد در روز سه شنبه به ۳۷.۳ در روز جمعه کاهش یافت.

داده های اخیر بار دیگری ناتوانی حکومت ها و نهادهای سرمایه داری را از حلّ بحران اقتصادی به نمایش می گذارند.

ابرشرکت های امریکا با تقریباً ۲ تریلیون دلار موجودی، از پول نقد لبریز هستند. درست همان طور که حساب های بانکی و پُرتُفوی سهام ثروتمندترین امریکایی ها چنین است. با این حال این ثروت ها هیچ مجرایی به سوی سرمایه گذاری مولد نمی یابند.

به همین ترتیب، سیاست نرخ بهرۀ منفی که به بیان «نیویورک تایمز» قرار است «شرکت ها را به سرمایه گذاری پول به جای انباشت آن وادار» کند، به همان صورت از ایجاد رشد قابل توجه باز مانده است که سیاستِ «خرید سالانه ۸۰ تریلیون ین یا ۷۷۰ میلیارد دلار اوراق قرضۀ حکومت برای پُر و پیمان نگه داشتن بانک ها با پول نقد و تداوم وام دهی».

امتناع ابرشرکت ها از سرمایه گذاری، نوعی خطای کسب و کار نیست. بلکه بازتابی است از این نتیجه گیری شرکت ها که نمی توانند از قِبَل تولید کالا سود کافی کسب کنند. این تجلی بحران عمیقی است که در قلب نظام سرمایه داری گیر کرده است.

بنا به داده های بانک تسویه حساب های بین المللی، در امریکا و کانادا نیز سرمایه گذاری ثابت شرکت ها هنوز ۲۰ درصد پایین تر سال ۲۰۰۷ است. در ایتالیا این رقم ۲۷ درصد پایین تر و در ژاپن ۲۲ درصد پایین تر است.

«نیک پرنا»، اقتصاددان، می نویسد که «آن چه کسب و کارهای امریکا برای افزایش سود و کاهش نوسانات سود انجام داده اند، عبارت از کاهش هزینه های سرمایه گذاری، بازخرید سهام و نه استخدام بوده است» و «بازخرید سهام، به منظور بالا نگه داشتن سود هر سهم است و نه استفاده از این پول برای سرمایه گذاری در کارخانجات و تجهیزات».

تداوم رکود اقتصادی نشان می دهد که بحران مالی ۲۰۰۸، نمود یک بحران ساختاری و فروپاشی نظام جهانی سرمایه داری بود. درست مانند سال های دهۀ ۱۹۳۰، بحران اقتصادی رشد تنش های اجتماعی و تنازعات ژئوپلتیک را تغذیه می کند و این تنها به دو گزینه می انجامد: جنگ جهانی یا انقلاب سوسیالیستی.

۱ اوت ۲۰۱۶

توضیحات:

۱- بُزفروشی (Sell-off): فروش سریع اوراق بهادار، نظیر سهام و اوراق قرضه، به بهایی پایین برای خلاصی از شرّ آن.

۲- نرخ بهرۀ شبانه (overnight rate): نرخ بهره ای که بانک مرکزی در ازای اعطای شبانۀ قرض به یک نهاد مالی وصول می کند و قرض گیرنده موظف است وجوه دریافتی را همراه با بهرۀ آن تا آغاز روز کاری بعدی بازپرداخت کند.

۳- وجوه فدرال (Fed Funds): ذخیرۀ اضافی بانک های تجاری و سایر نهادهای مالی و اعتباری در شعبات محلی بانک مرکزی که می تواند به سایر بانک ها و مؤسسات مالی قرض داده شود. نرخ بهرۀ وجوه فدرال، نسبتاً پایین است و «نرخ شبانه» نامیده می شود (چرا که اکثر وام ها در این بازۀ زمانی اعطا می شوند).

گزارش سازمان جهانی کار: افزایش بیکاری جهانی جوانان برای نخستین بار در سه سال گذشته

گزارش سازمان جهانی کار: افزایش بیکاری جهانی جوانان برای نخستین بار در سه سال گذشته

نایلز نیمث / برگردان: آرام نوبخت

شمار جوانان بیکار در ردۀ سنّی 15 تا 24 سال، امسال با نخستین افزایش از سال 2013، به 71 میلیون نفر خواهد رسید. این خبری است که همین هفته «سازمان جهانی کار» با انتشار گزارش سالیانۀ «چشم انداز اجتماعی اشتغال جهانی» اعلام کرد.

بنا به تخمین آژانس کار سازمان ملل ، میزان بیکاری جوانان در سطح جهانی با افزایش نسبت به رقم سال گذشته (12.9 درصد)، امسال به 13.1 درصد خواهد رسید و در طول سال 2017 ثابت باقی خواهد ماند.

میزان بیکاری، به تفکیک منطقه، برای جوانان ساکن کشورهای عربی و شمال افریقا بدتر از همه بوده است، به طوری که به ترتیب 30.6 و 29.3 درصد در فقر زندگی می کنند. بیش ترین تعداد جوانان بیکار، در آسیا یافت می شود؛ جایی که قریب به 33 میلیون نفر درجستجوی شغل، اما ناتوان از یافتن آن هستند.

با گذشت هشت سال از آغاز بحران مالی جهانی و سال ها رشد بی رمق اقتصادی، شمار فزاینده ای از جوانان سراسر جهان محکوم به زندگی در بیکاری و فقر شده اند. حکومت های گوشه و کنار جهان، در تقلا برای حلّ بحران اقتصادی و انداختن بار آن به دوش طبقۀ کارگر و فقرا، سیاست های ریاضتی خشنی را طی یک دهۀ گذشته به اجرا گذاشته اند.

آهستگی و عقبگرد همه جانبۀ رشد اقتصادی جهان، به ویژه در اقتصادهای نوظهور و درحال توسعه، محرکۀ افزایش بیکاری جوانان بوده است.

رشد اقتصادی جهانی برای 2016، در حال حاضر 3.2 درصد تخمین زده می شود، یعنی تقریباً نیم واحد درصد پایین از آن چه اقتصاددانان اواخر سال گذشته پیش بینی می کردند. رشد اقتصادی در کشورهای درحال توسعه تنها 4.2 درصد بود، یعنی پایین ترین مقدار رشد از سال 2003 به این سو.

در بحبوحۀ رکود بزرگ، اقتصاددان برجسته پیش بینی کرده بودند که اقتصادهای درحال توسعه، به ویژه برزیل و روسیه و هند و چین و آفریقای جنوبی، نقش موتور اقتصادی را برای احیای نظام سرمایه داری جهانی ایفا خواهند کرد.

با این وجود گزارش مذکور، آهستگی پیوسته در اقتصاد چین و رکودهای عمیق تر از انتظار در روسیه و برزیل را مقصر اصلی صعود بیکاری جوانان در جهان معرفی می کند.

گمان می رود که رشد اقتصاد روسیه به دنبال کاهش 3.7 درصدی سال 2015 به دنبال سقوط بهای نفت و تحریم های اقتصادی امریکا و اتحادیۀ اروپا، امسال 1.2 درصد منقبض شود. میزان بیکاری جوانان روسیه به شکل قابل توجهی افزایش یافته و از 13.9 درصد در 2013 به امسال 15.5 درصد رسیده است.

برزیل که هم اکنون در میانۀ بدترین بحران اقتصادی از زمان بحران بزرگ دهۀ 1930 است، شاهد افزایش بیکاری جوانان خود به تقریباً 18 درصد بوده است (این رقم سه سال پیش 15.1 درصد بود).

در همان حال که اقتصاد چین همچنان رسماً رشد را تجربه می کند، اما رشد اقتصادی این دومین اقتصاد بزرگ جهان به طور قابل ملاحظه ای آهسته شده است. سهم جوانان چینی که در جستجوی شغل اما ناتوان از یافتن آن هستند، در سه سال اخیر از 11.8 درصد به 12.3 درصد افزایش یافته است.

بنا به گزارش «سازمان جهانی کار»، علاوه بر 71 میلیون جوان بیکار، 156 میلیون جوان دیگر هستند که شاغل اند، اما هنوز در فقر (ملایم تا شدید) زندگی می کنند. این بدان معنی است که تقریباً 38 درصد جوانان جهان، با وجود برخورداری از کار همچنان برای گذران زندگی در وخیم ترین شرایط مبارزه می کنند.

میزان فقر افراد شاغل در آفریقای سیاه وخیم تر از همه است. در این جا 70 درصد جوانانی که کار می کنند، در فقر به سر می برند. جوانان این کشورها برای رفع ابتدایی ترین نیازهای زندگی وادار به کار می شوند. اغلب دستمزدهای آن ها حتی این هزینه ها را هم پوشش نمی دهد.

در آن دسته از کشورهایی که سازمان ملل، «توسعه یافته» می نامد (شامل اتحادیۀ اروپا، امریکا، کانادا، استرالیا و ژاپن)، جوانان بین سنین 15 و 24 سال اکنون جایگزین سالمندان به عنوان آسیب پذیرترین گروه در برابر فقر شده اند.

طبق گزارش «سازمان جهانی کار»، 12.9 درصد از کارگران جوان اتحادیۀ اروپا با ریسک بالای فقر رو به رو هستند؛ به این معنی که آن ها کم تر از 60 درصد متوسط درآمد را کسب می کنند. میزان فقر برای کارگران جوان اتحادیۀ اروپا از یک کشور به کشوری دیگر به طور قابل توجهی متغیر است (از 5 درصد در جمهوری چک تا 35 درصد در رومانی).

جوانان کشورهای اتحادیۀ اروپا به طور فزاینده ای وادار به کار در مشاغل پاره وقتی شده اند که دستمزدهای پایین تری پرداخت می کنند و فاقد مزایای کار تمام وقت سنتی هستند. همین امر منجر به میزان بالاتر فقر شده است. اشتغال جوانان به خصوص در آن دسته کشورهایی بسیار شکننده و ناچیز بوده است که از سال 2008 به این سو در معرض رژیم های ریاضتی وحشیانه و ضدّ کارگری اتحادیۀ اروپا و صندوق بین المللی پول قرار گرفته اند: از جمله یونان و اسپانیا و ایتالیا و پرتغال.

نسبت جوانانی که به دلیل ناتوانی از یافتن یک شغل تمام وقت وادار به پذیرش اشتغال موقت شده اند، در پرتغال و یونان و لهستان و ایتالیا به بیش از 50 درصد رسیده است. مشاغل پاره وقت غیراختیاری، 70 درصد کلّ اشتغال پاره وقت را در ایتالیا و حدوداً 60 درصد آن را در یونان و اسپانیا شکل می داده اند.

«سازمان جهانی کار» میزان بیکاری جوانان امریکا را 1.2 درصد برآورد می کند که نسبت به سال پیش افزایش نشان می دهد. این گزارش همچنین نشان می داد که شمار قابل توجهی از امریکایی های جوان، نه مشغول تحصیل هستند و نه کارآموزی؛ تقریباٌ 20 درصد از جوانان بین سنین 25 و 29 سال در این مقوله جای می گیرند.

دشواری های پیش روی کارگران جوان امریکا، خود را در افزایش سهم جوانانی منعکس می کند که با والدین خویش زندگی می کنند. گزارش «مرکز تحقیقات پیو» که اوایل امسال منتشر شد، نشان می داد که برای نخستین بار در تاریخ امریکای مدرن، امکان این که جوانان ردۀ سنی 18 تا 34 سال با والدین خود- و نه شریک یا همسر- زندگی کنند، بالاتر است.

هرچند گزارش «سازمان جهانی کار» نشان می دهد که شرایط زندگی کارگران جوان از کشوری به کشور دیگر متغیر است (چه در آفریقای سیاه زندگی و کار کنند و چه در روسیه یا امریکا)، اما آن ها با یک دشمن مشترک در نظام سرمایه داری مواجه هستند.

بدون مبارزۀ متحد طبقۀ کارگر فارغ از اختلافات سنّی و مرزهای بین المللی برای سرنگونی سرمایه داری و بازسازماندهی جامعه به منظور رفع نیازهای انسانی و نه منافع سود خصوصی، هیچ پایانی برای فلاکت و فقر و اشتغال ناچیز تحمیلی به کارگران جوان سراسر جهان متصور نیست.

27 اوت 2016

سایت میلیتانتmilitaant.com

دوستان و رفقا

سایت میلیتانت توسط دشمنان طبقاتی ما حک شده است و در نتیجه  از کار افتاده است. در حال بررسی علل آن و همچنین بازسازی سایت دیگری هستیم. موقتا مطالب خود را از طریق این سایت در دسترس شما قرار خواهیم داد.

با پوزش از وقفه ای که بوجود آمد.

مسئولان سایت میلیتانت

حزب پیشتاز کارگری چه نوع حزبی است؟

علیرضا بیانی

از نشریۀ میلیتانت، شمارۀ ۷۵ (و ۸۰)

این مطلب نخستین بار در نشریۀ «تدارک حزب انقلابی» منتشر گردید.1

مقدمه:

موضوع حزب و تشکل حزبی همواره مبحث مطرح و اساسی در درون جنبش سوسیالیستی بوده است. نظراتی در مقابل حزب وجود داشته و دارد مبنی بر اینکه حزب ابزار بورکراتیک و یا ابزار ساختن سرمایه داری دولتی و نظایر این است. گرچه به نظر می رسد بحث های نسبتا کافی در زمینه ضرورت تشکل یابی حزبی ارائه شده، و گرچه ظاهرا اکثریت فعالین جنبش سوسیالیستی به ضرورت ساختن حزب باور دارند، اما در عمل حزبی با مشخصه های لنینیستی ساخته نشده است. این به این معنی نیست که نظرات اقلیت فعالینی که با حزبیت مخالفت دارند برتری دارد، خیر، دست کم به این دلیل که تشکل بدیل حزبی که آنها معرفی می کنند نیز ساخته نشده است. با این حال اختلاف مهم دیگری که در میان طرفداران ساختن حزب وجود دارد، نوع حزب و ویژگی های آن است. در نتیجه مخاطب این نوشته کسانی هستند که به تشکیلات حزبی معتقدند،چه آنهایی که حزب مورد نظر خود را ساخته و چه آنهایی که در تدارک ساختن آن هستند، و چه کسانی که فقط در سطح نظری با حزب توافق دارند اما برای ساختن آن اقدام عملی نمی کنند.

حزب و ضرورت حضور آن:

یک حزب به این دلیل جنبه انقلابی پیدا می کند که در برگیرنده کارگران سوسیالیست و پیشتاز انقلابی است. کارگرانی که به طور روزانه در جنبش کارگری نقش ایفا می کنند و آنها را در سازمانیابی یاری می کنند، و در انتقال آگاهی که خود کسب کرده اند تلاش مستمر دارند. این قشر از کارگران گرچه نسبت به سایر اقشار کارگری تعداد بسیار محدودی را تشکیل می دهند، اما برجسته ترین خصوصیات، از جمله شجاعت و پیگری، آگاهی و از خود گذشتگی، نظم پذیری، ابتکار، خلاقیت و از ویژگی های آن ها است.

حزب بانک آگاهی سوسیالیستی کارگران است. نظر به اینکه « ایدئولوژی حاکم ایدئولوژی طبقه حاکم است»، هر آگاهی خود انگیخته و خود شِکل گرفته ای در پروسه مبارزات طبقاتی در یک دوره معین از بین رفته و به نقطه صفر باز می گردد. دستگاه عظیم و غول پیکر ایدئولوژی حاکم قادر است به موازات رشد آگاهی طبقاتی « ضد آگاهی» در بین صفوف کارگران تزریق کند. در نتیجه حتی زمانی که کارگر به یک سوسیالیست انقلابی تبدیل می شود، و حتی با وجود فعالیت عملی اش، اما تحت تاثیر ایدئولوژی حاکم رفته رفته یا دانش خود را از دست می دهد و یا تبدیل به رفرمیستی می شود که آگاهی اش فراتر از چارچوب نظام سرمایه داری نمی رود.

گه گاه شنیده ایم که می گویند، مردم حافظه تاریخی ندارند، اما هیچگاه نمی شنویم که بورژوازی حافظه تاریخی ندارد. بدیهی است که آگاهی بورژوازی نسبت منافع خود به مراتب بیشتر از آگاهی طبقه کارگر نسبت به منافع خودش است. آنچه که تحت عنوان نداشتن حافظه تاریخی بیان می شود در واقع نتیجه ضد آگاهی است که دائما و بلاوقفه در حال تزریق به جامعه، و به طور مشخص به درون طبقه کارگر است. اما چگونه می توان آگاهی کسب شده طبقاتی را حفظ و تکامل داد. حزب پیشتاز انقلابی ظرف چنین منظوری است. به این معنی که آگاهی سوسیالیستی کسب شده توسط پیشتازان سوسیالیست طبقه کارگر در این حزب سانتریزه و متمرکز می شود. پیرامون آن بحث و تبادل نظر در می گیرد و دوباره در سطح متکامل تری به درون طبقه کارگر باز میگردد. آگاهی سوسیالیستی آگاهی است برخاسته از پراتیک روزمره طبقه کارگر که در یک مرکز انقلابی به تئوری انقلابی تبدیل شده، تا هم ایجاد مصونیت در مقابل ضد آگاهی برای آن مرکز باشد، و هم به این واسطه در مقابل ویروس ضد آگاهی از بین نرفته و به نقطه صفر بازنگردد.

این فرایند آمد و شدِ آگاهی از درون پراتیک کارگران به درون حزب پیشتازان کارگری و بازگشت آن به درون طبقه کارگر را می توان تحت عنوان « سانترالیسم دمکراتیک» نیز نامگذاری کرد. سانترالیسم دمکراتیک بر خلاف تصور سنتی به این معنی نیست که اعضای حزب رهبران را انتخاب کرده و ملزم به اجرای فرامین آنها تا انتخابات بعدی هستند. این در واقع برداشتی وارونه از مفهوم سانترالیسم دمکراتیک و یا در بهترین حالت برداشتی ناشیانه از آن است. اگر چه در حزب پیشتاز کارگری نظم و سلسله مراتب دمکراتیک محکم و با انسجامی وجود دارد، اما نه بر اساس تعاریف سنتی احزاب بورکراتیک، که البته ورود به این موضوع را به مجال دیگری وا میگذاریم، اما آنچه به این بحث مربوط می شود مفهوم سانتریزه کردن آگاهی سوسیالیستی در یک ظرف نگاه دارنده و تکامل دهنده این آگاهی است که از حضور منسجم آگاه ترین افراد طبقه کارگر در نبرد با نظام سرمایه داری نقدا به آگاهی سوسیالیستی رسیده اند تشکیل می شود. چنین حزبی در مقام رهبری جنبش کارگری و سوسیالیستی قرار می گیرد. حزبی که به حول برنامه انقلابی شکل گرفته و می تواند کارگران پراکنده و در خود را به حول همین برنامه متحد و به مثابه یک طبقه و برای خود تبدیل کند. در نتیجه حزب پیشتاز انقلابی نقش رهبری کننده جنبش کارگری را دارد و بدون این حزب در واقع جنبش کارگری به بدنی به سَر شبیه خواهد بود که در اینصورت بورژوازی این فرصت را به دست می آورد که هر سَری که مناسب می داند بر روی این بدن قرار دهد.

انواع مختلف تبیین ها از حزب انقلابی:

یک حزب انقلابی باید تحت نام و عنوانی معرفی شود که بتواند معرف دقیق خصلت ها و خصوصیات آن باشد. بیان هر نامی که نتواند به محتوای درونی این حزب صراحت بیشتری ببخشد و در بر گیرنده مفهوم واقعی آن باشد، در واقع به نام و عنوانی برای استتار ضعف ها و نارسایی های آن تبدیل خواهد شد. مثلا وقتی از عنوان « راه کارگر» برای نام گذاری یک گرایش استفاده می شود، چرا باید تصور شود این عنوان یک گرایش کمونیستی است. از این نام همچنین می توان این تصور را داشت که این میتواند یک گرایش آنارشیستی، رفرمیستی، سندیکالیستی و نیز باشد. مگر اینکه « راه کارگر» فقط یکی باشد و راه های دیگری هم نداشته باشد. در صورتیکه مشکل مهم جنبش کارگری راه های مختلفی است که کارگر طی می کند و اغلب معطوف به خروج از چارچوب نظام سرمایه داری هم نمی شود. بنابراین نقطه عزیمت چنین اسامی فیتیشیسم کارگری و بر این توهم استوار است که این عنوان قادر است توده علی العموم کارگران را در برگیرد، صرفنظر از تفاوت های گرایش های درون طبقه کارگر. یا مثلا نام «رنجبران» نیز به همین نسبت مفهوم عام و مخدوش و با این تصور است که کارگران توده ای رنجبر و درمانده هستند و تشکیلات سیاسی شان نیز باید دارای چنین خصوصیتی باشد!

بخشی از رایج ترین اسامی که برای نهاد حزب مورد بحث ما استفاده می شود را ذیلا ذکر و پیرامون آنها توضیحاتی می دهیم.

حزب طبقه کارگر:

این نام می خواهد برای حزبی گذاشته شود که تازه قرار است تاسیس شود و هنوز هیچ کس نمی داند که آیا می تواند پاسخگوی نیاز طبقه کارگر باشد یا خیر، و آیا طبقه کارگر آن را به عنوان حزب خود پذیرفته است یا خیر. این نام از این نقطه آغاز می کند که حزب ساخته شده توسط کارگران سوسیالیست متعلق به طبقه کارگر است و بر این اساس درجه ای از قیومیت را با خود حمل می کند. این تعریف صحیحی از ساختن یک حزب دارای خصوصیت کمونیستی نیست، به این دلیل که ساختن آن را به عنوان یک مرحله اداری فرض می گیرد. به این معنی که کافی است عده ای به دور هم نشسته و اختلافاتشان را یا کنار بگذارند و یا به نوعی آنها را حل کنند و در نهایت حزبی را بسازند تا طبقه کارگر صاحب حزب شود. با این تصور کافی است که عده ای دیگر هم دقیقا همین روند را طی کنند، در نتیجه به زودی شاهد تعدادی حزب طبقه کارگر خواهیم بود، ( دقیقا مانند وضعیت کنونی). اما سوال این است که این یا همه آن احزابی که نام خود را حزب طبقه کارگر می گذارند، در کدام بوته آزمایش توانسته اند ثابت کنند که واقعا حزب طبقه کارگرند. به عنوان مثال تعداد قابل توجهی از این نوع احزاب در طیف چپ وجود دارد که بیش از 30 سال از حیاتشان نیز می گذرد.آنها چگونه خود را حزب طبقه کارگر می دانند در حالی که طبقه کارگر حتی یک مورد از رهنمود ها و فراخوان های آن ها را اجرا نکرده و اغلب شعارهایشان از روی سر این طبقه عبور کرده است. جالب اینجا است که هر یک از این احزاب معتقد اند حزب دیگری حزب واقعی طبقه کارگر نیست، وقتی آنها خود چنین فکر می کنند، چرا طبقه کارگر اینگونه فکر نکند و آنها را حزب واقعیخود نداند!

یک حزب زمانی می تواند مدعی باشد که حزب طبقه کارگر است که بتواند کارگران را به زیر پرچم خود گرد آورده باشد. شاید روزی هم چنین شود و ما قصد نداریم از قبل این امر را محال بشماریم، اما سوال این است که چرا باید تا زمانی که چنین نشده است، آن حزب را حزب طبقه کارگر بدانیم. چگونه می توان یک حزب را هم در دوره ای که نتوانسته کارگران را به زیر پرچم خود گرد آورده حزب طبقه کارگر دانست و هم در زمانی که توانسته آنها را به زیر پرچم خود متحد کند حزب طبقه کارگر دانست، پس فرق اساسی بین این دو دوره چه می شود!

در نتیجه میتوان اذعان داشت که احزاب موجود در ادامه مبارزه طبقاتی و نسبت به دخالت گریشان در جنبش طبقه کارگر، پس از یک دوره معین و اغلب در یک دوره اعتلای انقلابی مورد محک طبقه کارگر قرار می گیرند و معلوم می کنند که آیا توانسته اند اعتماد کارگران را به خود جلب کرده و آنها را به برنامه خود متقاعد کنند تا در اینصورت، و فقط در اینصورت به عنوان حزب آنها پذیرفته شوند یا خیر. در تاریخ جنبش سوسیالیستی روسیه نیز احزاب مختلفی منبعث از نبرد طبقاتی شکل گرفت و هر کدام در متن همین نبرد سعی کرد اعتماد کارگران را به خود جلب کرده و آنها را به حول برنامه خود متحد کند، مهمترین آنها بلشویک ها و منشویک ها بودند؛ با این که حتی منشویک ها تعداد بیشتری عضو پیشرو و مخاطبین بیشتری در درون نهاد های کارگری مانند اتحادیه ها داشتند، اما اصولیت و صحت مواضع و برنامه بلشویک ها بود که در نبرد نهایی مشخص کرد که توانسته آحاد کارگران را به مثابه یک طبقه متشکل و به برنامه خود متقاعد کند. حال چگونه است که احزاب موجود با نام های طبقه کارگر بدون عبور از این بوته آزمایش و یا با عبور ناکام از این بوته آزمایش همچنان خود را حزب این طبقه می دانند. این به معنی دقیق کلمه توهم و بر اساس نگرشی تخیلی است که حزبی خود را حزب طبقه کارگر بداند بدون این که طبقه کارگر نیز این حزب را حزب خود بداند. این به نوعی تحمیل قیم مآبانه یک حزب به طبقه کارگر خواهد بود که کمترین اشکال آن نقض اصول دمکراسی خودِ طبقه کارگر است.

حزب توده ها:

ضعف اساسی این نام نیز در برگیرنده ضعف نامگذاری حزب طبقه کارگر است. دیدگاهی که منجر به انتخاب این اسم برای یک حزب می شود از این نقطه آغاز می کند که یک حزب باید در برگیرنده توده های کارگر باشد، در صورتیکه توده های کارگر دارای گرایشات مختلفی هستند، (مثلاگرایش آنارشیستی یا سندیکالیستی). در مواردی برخی از آنها اساسا با حزب مخالف اند و نظم حزبی را نمی پذیرند. حال اگر قرار باشد با پسوند یا پیشوند کمونیستی هم حزبی ساخته شود که در بر گیرنده توده های کارگر باشد، باز این حزب نمی تواند یک حزب کمونیستی باشد به این دلیل روشن که توده های کارگر همه کمونیست نیستند، از این گذشته اگر چنین هم شود، پس چرا باید از جمله خصوصیات برجسته این حزب به از جان گذشته ترین و شجاع ترین و آگاه ترین و افراد طبقه کارگر اشاره شود. آیا آحاد توده های کارگر دارای چنین خصوصیاتی هستند! از این گذشته چه نقطه تمایزی بین حزبی در برگیرنده توده های کارگر یا « طبقه کارگر» با احزاب سوسیال دمکراتیک و بورژوا وجود دارد که نه تنها نام خود را حزب کارگران می گذارند، بلکه حتی تعداد اعضای کارگر آنها از مجموع اعضای کارگر همه سایر احزاب با نام مشابه هم بیشتر است. مثلا آیا حزب کارگر در برزیل به رهبری لولا، و یا احزاب مشابه در آفریقای جنوبی و انگلستان و سایر کشور ها حزب کارگر محسوب نمی شوند، وقتی بیشترین اعضای کارگری را نیز در خود دارند. جالب این جا است که در هنگام انتخابات پارلمانی کشورهای اروپایی، گاهی که حزب نژاد پرست رای اکثریت را به دست می آورد، با صراحت تمام رو به احزاب سوسیال دمکرات و حزب کارگر می گوید که اکنون ما حزب کارگران هستیم و نه شما، چون ما از همه شما رای بیشتری آوردیم!

نام هایی عمومی و کلی مانند « توده، راه کارگر، طبقه، رنجبران، پابرهنگان، گرسنگان و…» دارای کمترین جنبه ای که خصلت کمونیستی آنها را نشان دهد نیستند، و یا اگر امروز باشد می تواند در دوره ای دیگر به کلی به آن پشت کرده و هنوز هم حزب طبقه و توده و رنجبران و نظایر این باقی بماند.

حزب کمونیست کارگری ایران.

( حزب کمونیست ایران)

این اسامی بر عکس اسامی بالا با برجسته کردن وجه کمونیستی خود تلاش کرده اند تا از جنبه عمومی و « توده وار» عبور کنند، اما ضعف اساسی آنها نام گذاری خود به عنوان حزبی کمونیستی برای کل ایران است که باز شامل همان ضعف هایی می شود که در مورد « حزب طبقه کارگر» از آن ها یاد شد. یک حزب نمی تواند متعلق به کل ایران باشد اما کمترین ما به ازایی در بیش از 99 درصد آن کشور نداشته باشد. یک حزب زمانی سراسری و متعلق به کل کشور می شود که توانسته باشد با مثلا فراخوان به اعتصاب در حمایت از اعتصاب مهم یک واحد کارگری ( مثلا اعتصاب پنج هزار نفره کارگران معدن بافق) بیشترین حمایت ها و اعتصابات را سازمان دهد. مسئله سراسری بودن یک حزب این نیست که از یک تلویزیون ماهواره ای در سراسر جهان معرفی شده باشد، از این نام بزرگ و وزین انتظار مابه ازایی در قد و قواره همین نام می رود، وگرنه تنها یک نام تبلیغاتی است.

اگر چنین اسامی متعلق به احزاب بورژوایی باشد می توان این را به حساب فریب ایدئولوژیک بورژوازی گذاشت که خلاف واقعیت موجود خود را معرفی کرده است، اما وقتی چنین وارونه سازی از سوی گرایشی که خود را کمونیستی می داند صورت گیرد تکلیف چیست. اگر این احزاب نام خود را حزب کمونیست همه جهان نگذاشته اند لابد به این دلیل روشن است که آنها حزب کمونیست همه جهان نیستند، اما مگرآن ها حزب کمونیست همه یک کشور هستند!؟ از این گذشته، چگونه یک کشور می تواند یک حزب کمونیست سراسری داشته باشد بدون آنکه آن حزب عضوی از یک بین الملل کمونیستی باشد! مگر طبقه کارگر یک کشور بخشی از طبقه کارگر جهانی نیست، پس چرا حزب آن فقط باید مخصوص یک کشور باشد. بنابراین هر حزبی که خود را با نام کمونیستی در یک کشور معرفی میکند، اگر نتوانسته باشد همزمان عضوی از یک بین الملل باشد، لزوما یک حزب کمونیستی در حوزه ملی و به این اعتبار یک حزب «ناسیونال کمونیست» خواهد بود.

در اینجا بد نیست اشاره ای نیز به مفهوم وارونه نام «حزب کمونیست کارگری» هم بشود. کمونیسم به طور کلی نمی تواند کارگری باشد اما کارگر می تواند کمونیست باشد. اگر نام کارگر کمونیست ذکر شود، بدیهی است یک نام قابل فهم و دارای معنا است، اما اگر برعکس گفته شود « کمونیسم کارگر» در واقع یک بدفهمی و وارونه سازی ارائه شده است، به این دلیل که کمونیسم از نفی کارگر و هر قشری که بیانگر طبقه باشد مفهوم پیدا می کند. یک جامعه کمونیستی جامعه ای است که در آن طبقه ای، از جمله طبقه کارگر وجود نداشته باشد، در نتیجه نمی توان از اسامی مانند «حزب کمونیسمِ کارگری» و یا « سوسیالیسمِ کارگری» و یا «حکومتِ کمونیستی» صحبت به میان آورد، این اسامی نه تنها خصلت درونی و مفهوم کمونیستی را مخدوش می کند بلکه آن صراحتی که لازم است یک اسم با معنا در بر داشته باشد را نیز از بین می برد.

حزب کارگران آگاه:

این نام نیز قادر به روشن کردن دقیق خصلت درونی و کمونیستی یک حزب نیست. به خصوص در دوره ای که فاصله آگاه بودن یک کارگر با دیگری بسیار کم شده و اکثریت مطلق کارگران دارای سطحی از آگاهی هستند که تعیین این صفت نمی تواند تمایزی خاصی بین آنها ایجاد کند. مثلا یک کارگر آنارشیست و یا یک کارگر سندیکالیست به قدر کافی کارگر آگاهی هستند، هم از نقطه نظر آگاهی به منافع طبقاتی و هم شاید نسبت به مفاهیم سوسیالیستی، اما آنها با حزب انقلابی مخالفت دارند و مایل به حضور در چنین حزبی نمی شوند. حالا باید دید حزب کارگران آگاه در بر گیرنده کدام بخش آگاه طبقه کارگر است. مفاهیمی نظیر «کارگر آگاه» در مواقعی که به کل جنبش کارگری و مبارزات آنها پرداخته می شود به درستی قابل استفاده است. مثلا این که گفته شود فلان نیرنگ سرمایه داری توسط کارگران آگاه شناسایی و عقب زده شد، اما کارگران آگاهی که چنین کردند لزوما عضو حزب نبوده و یا حتی اصلا شاید آن را قبول نداشته ویا اصلا کمونیست نباشند. در نتیجه بیان نام کلی « حزب کارگران» آگاه از نظر ماهیت و بار معنایی تفاوت خاصی با اسامی عامی مثل « توده، رنجبر، طبقه کارگر و …» ندارد.

«وَنگارد پارتی» یا حزب پیشتاز کارگری:

حزب پیشتاز کارگری از نظر عنصر سازنده آن، حزب کارگران سوسیالیست می باشد. کارگران سوسیالیست یکی از گرایشات درون طبقه کارگر هستند. آنها در هر نهاد با پایه کارگری دخالت گری می کنند تا در متن و در کنار مبارزات کارگران و بر اساس موضوعات مختلفی که کارگران با آنها سروکار دارند، آگاهی سوسیالیستی را منتقل کنند. اگر چه آنها آمادگی شرکت در نهادهای عام توده های کارگر مانند اتحادیه و سندیکاها و محافل مختلف را دارند، اما تشکیلات اخص و مخصوص به خود را دارند که در واقع ستون فقرات سایر تشکلات کارگری به شمار می آید. حزب پیشتاز کارگری، یا ونگارد پارتی حزب طبقه کارگر نیست زیرا متشکل از آحاد توده های کارگر نبوده و بر اساس اینکه کسی صرفا کارگر باشد عضو نمی پذیرد. این حزب حزب کمونیست ایران نیز نیست، زیرا توان و دامنه فعالیت های آن بسته به جذب نیرو و امکانات متغییر است که لزوما در بر گیرنده همه کشور نمی شود. این حزب کمونیست طبقه کارگر نیست زیرا هنوز نتوانسته این ادعا را از طریق پذیرفتن آن توسط طبقه کارگر به اثبات برساند. این حزب یک محفل و فرقه نیست به این دلیل که به دور شخصیت و « شهید » و قهرمانی ساخته نمی شود، این یک حزب «مارکسیستلنینست» و یا حزبی با پسوند اسامی دیگر نیست زیرا بر اساس اعتقاد تئوریک ساخته نمی شود. این حزب کارگران آگاه نیست زیرا معیار عضوگیری آن نه آگاهی به طور کلی بلکه اعتقاد به سوسیالیسم علمی و پذیرش برنامه سوسیالیستی است. این حزب پیشرویی است که به حول برنامه شکل می گیرد. معیار در کنار یکدیگر قرار گرفتن اعضای آن نه رفاقت و فامیلی و آشنایی، که برنامه انقلابی است. نام اخص این حزب، حزب کارگران سوسیالیست است و می توان آن را با نام حزب پیشتاز کارگری هم صدا زد.

این حزب از کارگران روشنفکر پیشرو و روشنفکران کارگر تشکیل می شود و مصمم است تا در یک دوره دخالت گری در جنبش کارگر و سوسیالیستی مبارزات کارگران پراکنده را به حول برنامه انقلابی متحد و نهایتا به مثابه یک طبقه درآورد. چنانچه این حزب در هدف یاد شده موفقیت حاصل کرد، یعنی زمانی که در واقعیت بیرون از خود ما به ازایی واقعی داشت و طبقه کارگر آن را شناخته و جدی گرفته و بلاخره آن را به عنوان حزب خود برگزید، در آن موقع این حزب می تواند نام خود را تغییر داده و به مثلا حزب سوسیالیست سراسری تبدیل شود.

جمع­بندی:

در مجموع می توان از سه نوع اصلی حزب یاد کرد.

اول؛ حزبی توده ای و در برگیرنده آحاد توده های کارگر. اگر باید در مرکز تعریف یک حزب انقلابی هدف فوری، رهبری طبقه کارگر برای سرنگونی سیادت سرمایه داری باشد. این حزب زمانی می تواند در برگیرنده آحاد توده های کارگر باشد که توانسته باشد این هدف را به هدف کل توده های کارگر تبدیل کرده باشد، در غیر اینصورت به یک ظرف کارگری تبدیل خواهد شد که در سطح آگاهی فعلی توده های کارگر، یعنی آگاهی صنفی و اکونومیستی متوقف خواهد ماند. همانطور که بالاتر گفته شد، در درون طبقه کارگر گرایشات مختلفی وجود دارد، اما فقط این گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر است که بر اساس رسیدن به نتیجه سرنگونی سیادت سرمایه داری، تشکیلات مخصوص به این هدف را می سازد. تشکیلاتی که توده های علی العموم را در بربگیرد یقینا نمی تواند از این نقطه آغاز کند که از چارچوب نظام سرمایه داری خارج شده و تدارک سرنگوی سیادت سرمایه داری را ببیند، به این دلیل که توده های علی العموم کارگر فقط در مقاطع خاصی از تاریخ که جامعه وارد بحران انفلابی می شود به چنین نتیجه جمعی می رسند.

دوم؛ حزب کمونیستی کارگری یا حزب کمونیست سراسری. این نوعی از حزب است که در لحظه پیدایش دارای همان وضعیتی است که در لحظه رسیدن به هدف است. این حزب در همه دورهای تاریخی توانسته به حزب کمونیست سراسر کشور مبدل شود، در صورتی که این تنها یک توهم خرده بورژوایی است و بر اساس این توهم حزبی ساختن تنها از سر رادیکالیسم خرده بورژوایی برای رسیدن فوری به اهداف ماکسیمالیستی است. تصادفی نیست چنین احزابی می توانند در فردای گرفتن قدرت سوسیالیسم را نیز بنا کنند. همه چیز این ماکسیمالیسم از ذهنیت سازنده های آن شروع می شود و نه از واقعیت خارج از ذهنشان در پراتیک طبقه کارگر.

این نوع احزاب تصور می کنند کافی است عده ای به دور هم نشسته و یک برنامه هم از جایی کپی کنند و یک اساسنامه با مشخصاتی شبیه به یک شرکت سهامی که پر است از بند و ماده و تبصره تدوین کنند و سپس اعلام حزب کنند. جالب اینجا است که آنها وقتی دچار انشعاب هم شوند، به ازای هر یک انشعاب یک حزب مشابه از درون خود بیرون میدهند. به این معنی که چندین حزب کمونیست سراسری از دورن یک حزب بیرون می آید. چگونه کارگران می توانند با وجود احزاب گوناگون مدعی کمونیسم به شکل یک طبقه واحد درآیند! چگونه ممکن است تعدادی حزب جداگانه اما به حول یک برنامه شکل بگیرد و از کارگران دعوت کنند به آنها بپیوندند، اما خودشان نتوانند به حول یک برنامه در یک حزب متشکل باشند. تناقض این نوع حزب در این است که هم قبل از پیوستن کارگران به خود حزب کمونیست کارگری و سراسری ایران هستند و هم پس از پیوستن کارگران دارای همین خصوصیت می باشند. دست کم یک جای این موضوع باید ساخته ذهن باشد و نه واقعیت بیرونی.

سوم؛ « ونگارد پارتی» یا حزب پیشتاز کارگری، آن حزبی است که هنوز نتوانسته کل طبقه کارگر را متحد کند اما این هدف را در مرکز فعالیت های خود قرار داده و تا زمانی که به هدف خود نرسد نمی تواند مدعی باشد که حزب طبقه کارگر است. اعضای این حزب تنها بر اساس کارگر بودن عضوگیری نمی شود، بلکه آنها از میان پیشروان سوسیالیستی انتخاب می شوند که علاوه بر تمایز گرایش خود با سایر گرایشات درون طبقه کارگر، به فعالیت حرفه ای در درون یک حزب انقلابی نیز معتقد شده باشند. الگوی این حزب و ساختار درونی آن لنینیستی است به این دلیل که اولا تا قبل از آن مشابه این نوع حزب وجود نداشته و ثانیا با رسیدن آن حزب به اهداف تعیین کننده خود، صحت و اصولیت این نوع حزب را در پراتیک به اثبات رسانید.

حزب لنینستی هم می توانست مانند احزاب موجود ایران با نام های حزب کمونیست سراسر روسیه و یا حزب کمونیسم کارگری روسیه و یا حزب طبقه کارگر روسیه و نظایر آن فعالیت کند. اما چنین نکرد، «وَنگارد پارتی»که ترجمه فارسی آن حزب پیشتاز می شود، در همه حیات خود تا مقطع انقلاب اکتبر نام خود را یا سوسیال دمکراسی روس و یا حزب بلشویک ( حزب اکثریت) گذاشته بود. برای کسی مثل لنین کشف اسامی بزرگ کار دشواری نبود اما او خود را مجاز نمی دید که قیم مآبانه برای طبقه کارگر حزب کمونیست یا حزب طبقه کارگر درست کند، این حزب انقلابیون حرفه ای بود. حرفه ای به معنی آوانگارد و پیشرو، و نه لزوما کسی که از حزب خرج معاش می گیرد و برای حزب فعالیت می کند. اگر چه در حزب انقلابی چنین کسانی نیز یافت می شود اما نام آنها اعضای تمام وقت است. انقلابیون حرفه ای رهبران عملی سوسیالیست طبقه کارگر و پیشروان کارگری بودند که از هر فرصتی در دخالت گری ها استفاده کرده تا کارگران را متحد و یکپارچه کنند، که چنین نیز کردند. انه

حزب پیشتاز کارگری تشکیلاتی است که با مسلح شدن به برنامه انقلابی بر اساس مسلح بودن به تئوری انقلابی با سایر تشکلات کارگری به لحاظ هدف و اعضا تفاوت دارد. همین سلاح تا حد زیادی مانع از نفوذ رفرمیسم و انحرافات موجود در درون طبقه کارگر می شود و به این اعتبار می تواند آگاهی سوسیالیستی را در درون خود حفظ و تکامل دهد.

اگر حزب پیشتاز انقلابی توانست در بوته آزمایش، و به خصوص در مقطع اعتلای انقلابی توجه بیشترین مخاطبین در بین تودهای طبقه کارگر و مزد بگیران فقیر، و همچنین سایر جنبش های رادیکال نظیر جنبش زنان، دانشجویی و جوانان و را به خود معطوف کرده و اعتماد آنها را با صحت و اصولی بودن مواضعش ثابت کند، اگر توانست در جنبش های آنها دخالت کرده و دقیق ترین مواضع را اتخاذ کند و به آنها پییشنهاد دهد، به طوری که این جنبش ها در عمل و با آزمایش این مواضع و تاکتیک ها متوجه صحت و اصولی بودن آن شده و جنبششان به سطحی بالاتر ارتقا پیدا کند، آنگاه منطقا این حزب را متعلق به خود دانسته و در اینصورت حزب فراگیر و مورد پذیرش کل طبقه کارگر واقع خواهد شد. در آن هنگام این دیگر فقط یک حزب پیشتاز نیست بلکه حزب واقعی سوسیالیستی طبقه کارگر خواهد بود. در قیاس وضعیت کنونی و جایی که در آن قرار داریم با چنین روزی، صرفنظر از این که می تواند با سرعت و یا به کندی طی شود، حزب پیشتاز کارگری نطفه حزب سوسیالیستی و سراسری طبقه کارگر خواهد بود، و در قیاس با ساختن خودِ حزب پیشتاز کارگری، نیروی سازنده آن در جنبش سوسیالیستی ایران در مرحله رشد نطفه ای و رشد جنینی خود قرار دارد. با این وصف می توان بی ربطی احزاب مدعی کمونیست و طبقه کارگر به جنبش کمونیستی و طبقه کارگر را به سادگی حدس زد.

معتقدیم چنین حزبی وجود ندارد و تازه باید ساخته شود. هر گرایشی که نقدا به جای طبقه کارگر و از بالای سر این طبقه حزب ساخته است، دست کم به این دلیل گرایش سکتاریستی و فرقه ای محسوب می شود، به ترمز جنبش سوسیالیستی مبدل می گردد که مانع از شکل گیری حزب پیشتاز انقلابی است، زیرا که معتقد است خود آن چنین حزبی است و ساختن آن بلاموضوع.

برای صحت یا عدم صحت ادعای آنها، حتی نیاز به بررسی وضعیت آن ها در مقاطع خیزش های مردمی و جنبش کارگری نیست، خیلی ساده می توان این پرسش را جلوی آنها گذاشت که اگر شما واقعا همان حزب کمونیست طبقه کارگر ایران هستید باید بتوانید با ارائه کارنامه تا کنونی خود نشان دهید که توانسته اید در همه مقاطع حساس و مورد نیاز جنبش، دخالت گری صحیح با اتخاذ بهترین و صحیح ترین تاکتیک ها داشته باشید. در یک کلام باید توانسته باشید نسبت به اهدافی که در ابتدای اعلام موجودیتان داشته اید موفقیت های مهمی به دست آورده باشید، در غیر اینصورت شما دارای بحران هستید، اگر نپذیرید دارای بحران هستید به این معنی است که کمترین مشکلی در متحقق کردن اهدافتان نداشته اید که در این صورت یا آن اهداف ذهنی و بی ربط به جنبش سوسیالیستی و جنبش طبقه کارگر بوده و یا شما واقعیت را بیان نکردید، اما اگر پذیرفتید که دارای بحران هستید، به این معنی است که نوع حزب و مکانیسم حزب سازی و برنامه و سایر اجزای شکل دهنده این حزب غیر اصولی بوده است، با این فرق که پذیرش بحران نیازمند درجه ای از شجاعت مورد نیاز برای نقد و انتقاد به خود است و این خود اولین گام در جهت رفع اشکال است.

پروژه ساخت حزب پیشتاز کارگری بستری برای چالش و نقد انحرافات تا کنون موجود و رفع آنها است، احزاب موجود چنان چه پذیرفته باشند در بحران قرار دارند می توانند با هرماهیت،با دخالت گری در روند ساخت حزب پیشتاز خط رفرنسی برای خروج از بحران خود پیدا کنند، در غیر اینصورت چنان چه انزوای بیش از این هم وجود داشته باشد، بیش از این منزوی خواهند ماند.

چهاردهم شهریور ۱۳۹۳

صدای کارگر سوسیالیست ، برنامه ۳۶-۱۴ فروردین ۹۴، تلویزیون دیدگاه رو به ایران

صدای کارگر سوسیالیست ، برنامه ۳۶-۱۴ فروردین ۹۴، تلویزیون دیدگاه رو به ایران

36

صدای کارگر سوسیالیست ، برنامه ۳۶-۱۴ فروردین ۹۴، تلویزیون دیدگاه رو به ایران
این برنامه شامل: اتحاد عمل اپوزیسیون و فرقه گرایی: مازیار رازی
معرفی کارگر میلیتانت شماره ۸۰
رویکرد مارکسیستی: مانیفست کمونیست (۷) مازیار رازی
http://didgah.tv

توافقات امپریالیزم با رژیم و مواضع مارکسیست های انقلابی

امروز، ۲ آوریل ۲۰۱۵، پس از مذاکراتی نسبتا طولانی در لوزان سوئیس، ایران و شش قدرت جهانی توانستند با انتشار بیانیه‌ای مشترک «چارچوب» توافق نهایی را مشخص سازند.

بر اساس این بیانیه مشترک، ایران ظرفیت غنی سازی اورانیوم خود را کاهش می‌دهد و در قبال این کار، تحریم‌های بین‌المللی علیه تهران در چند مرحله‌ برداشته می‌شوند.

باراک اوباما رئیس جمهوری آمریکا با استقبال از این بیانیه مشترک گفت «تفاهمی تاریخی» با ایران به دست آمده است. ایران و قدرت‌های جهانی قرار است تا پایان ماه ژوئن، پیش‌نویس توافق جامع اتمی را تهیه کنند.

گرچه توافق نهایی اواخر ژوئن به فرجام می رسد، اما این «تفاهم» آغاز فصل نوینی در روابط دول غرب با ایران خواهد بود (رجوع شود به سرمقاله کارگر میلیتانت شماره ۸۰)

برای آشنایی خوانندگان با سوابق این روابط و موضع مارکسیست های انقلابی طی بیش از یک دهه گذشته، زمانی که اکثر گرایش های اپوزیسیون چپ، حمله نظامی امپریالیزم به ایران را قریب الوقوع می دانستند، مصاحبۀ میلیتانت با رفیق «مازیار رازی» را بار دیگر انتشار می دهیم.  

کارگر میلیتانت

*********

مصاحبه نشریه میلیتانت با رفیق مازیار رازی 

کارگر میلیتانت: با درود رفیق مازیار؛ ممکن است توضیح دهید که  سابقۀ روابط متقابل رژیم و غرب در پیش به چه صورت بوده است؟

مازیار رازی: گرچه جهت گیری کنونی به ویژه پس از انتخاب حسن روحانی یک مهندسی از بالا برای تبانی با امپریالیزم بوده است، اما این موضع از سال ها پیش در سیاست های رژیم مشهود بوده است و به خودی خود تازگی ندارد. برای نمونه، ۱۰ سال پیش در زمان ریاست جمهوری جرج بوش، در ۱۷ بهمن ۱۳۸۴، زمانی که اکثر سازمان های اپوزیسیون از «حمله نظامی قریب الوقوع» آمریکا صحبت به میان آورده و مسألۀ «جنگ» را عملاً به بهانه ای برای سازش طبقاتی مبدل کرده بودند  (موضعی که کماکان تا همین اواخر نیز در میان این طیف وجود داشته است)، ما در مقاله ای دربارۀ تهدیدهای آقای بوش و جنگ «قریب الوقوع» نظامی آمریکا چنین نوشتیم:

«بر خلاف گفتار بوش انگیزۀ اصلی برای تهاجمات نظامی به عراق (و احتمالاً ایران) به ارمغان آوردن “دموکراسی” و آزادی نیست! “دموکراسی” تحمیلی بر عراق را مشاهده کردیم! یکی از انگیزه های مهم حملۀ نظامی آمریکا به خاک عراق (و حمله احتمالی به ایران) دسترسی به منابع نفتی این کشور ها است. شرکتهای نظیر ِاسو، تکزاکو، هالی برتون (که «دیک چینی» معاون رئیس جمهور آمریکا حدود ۶۰۰هزار دلار در سال از آن شرکت حقوق می گیرد)؛ و سایر شرکت های نفتی از توفیق این تهاجم نظامی ذینفع بوده و درآمد نفتی خود را برای سال های سال افزایش خواهند داد. اما علت اصلی حمله نظامی، صرفاً «نفت» نیز نیستانگیزه اصلی را بایستی در بحران اقتصادی عمیق نظام امپریالیستی آمریکا جستجو کرد.

اقتصاد آمریکا از بهار سال ۲۰۰۰ (۱۸ ماه پیش از  واقعۀ ۱۱ سپتامبر)، پس از یک دهه رونق اقتصادی، دچار بحران عمیقی شد. نشانۀ این بحران اقتصادی در سقوط تدریجی شاخص بازار بورس «نسدک» (Nasdac که شامل سهام بسیاری از شرکت های تولیدی به ویژه کامپوتری می شود)، نمایان شد؛ همچنان «داو جونز اینداستریال (Dow Jones Industrial) زیر ضرب بحران اقتصادی رفت. شاخص بورس نسدک تا سال ۲۰۱۱ در حدود۳ تریلیون دلار از ارزش خود را از دست داد. امروز این رقم به ۴ تریلیون دلار رسیده است. بسیاری از سهام داران، سرمایه های کلان خود را از دست دادند. تولید صنایع بزرگ  سیر نزولی را آغاز کرده و بیکاری بی سابقه ای گریبان کارگران و کارکنان کارخانه ها و شرکت ها را گرفته است. میزان بیکاری، چند ماه پیش از سپتامبر ۲۰۰۱، از ۳ به ۵ درصد افزایش یافت. تنها در مدت دو سال ریاست جمهوری بوش ۲ میلیون نفر بیکار شدند. این ارقام حداقل در دو دهۀ گذشته بی سابقه بوده اند.

دورۀ اخیر، پایان دورۀ “طلایی” سیاست های “نئو لیبرال” جناح محافظه کار را نشان می دهد، که توسط ریگان آغاز شده و در دوره بوش پدر ادامه یافته و پس از فروپاشی شوروی تحکیم یافته بود. اما با آغاز دورۀ بحران اقتصادی، تمام نقشه های درازمدت دولت آمریکا به بن بست رسیددر نتیجه، در دورۀ پیش از واقعۀ ۱۱ سپتامبر، نظریه پردازان هیئت حاکم آمریکا دست به کار شده تا سیاست های “نوینی” را برای حل این بحران عمیق اقتصادی ارائه دهند. اما سیاست های طرح شده، چندان نوین نیز نبودند. این ها سیاست هایی بودند که از دو دهه پیش و به ویژه پس از فروپاشی شوروی از سال ۱۹۹۰ در میان هیئت حاکم آمریکا در جریان بوده است. آن چه امروز “دکترین بوش” نام گرفته است؛ ریشه در این نظریات دارد.

جناح “محافظه کاران نوین” یا جناح “شاهین” که امروز کل مقام های اجرایی هیئت حاکم را در کابینۀ بوش در دست گرفته، از دهۀ پیش بر این باور بود که برای جلوگیری از بحران های اقتصادی نظیر ۱۹۳۰ در آمریکا، می بایستی پس از دورۀ جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، به شکل یک سویه (unilateral) به مسایل جهان برخورد کردمهره های اصلی این نظریه افرادی مانند پال والفوویچ (نظریه پرداز اصلی) – معاون دونالد رامسفیلد؛ ریچارد چینیمعاون رئیس جمهور؛ دونالد رامسفیلدوزیر دفاع؛ ریچارد پرلمشاور رئیس جمهور؛ کاندولیزا رایس – وزیر امور خارجه؛ هستند. این باند سیاسی در مقابل جناح “کبوتر” که مدافع برخوردی متعادل و چندین سویه (multilateral) به مسایل جهانی بودند، قرار گر فت.

این نظریات توسط این باند از سال ۱۹۹۱ به شکل علنی ارائه شد. برای نمونه ریچارد چینی، وزیر دفاع وقت در کابینۀ بوش پدر، خطاب به کمیسیون دفاع سنا در ۲۱ فوریۀ ۱۹۹۱ در آستانۀ حملۀ نظامی به عراق چنین اظهار داشت: “این جنگ پیش درآمدی بر نوع منازعاتی است که ما احتمالاً در عصر جدید با آن سروکار خواهیم داشت….غیر از آسیای جنوب غربی، ما در اروپا، آسیا، اقیانوس آرام و آمریکای لاتین و مرکزی نیز منافع عمده ای داریم. ما باید سیاست ها و نیروهای خود را به شکلی سازمان دهیم که قادر باشند در آینده از بروز چنین خطرات منطقه ای جلوگیری کرده و یا سریعاً آنان را سرکوب کنند”.

گرچه این نظریات در آستانۀ جنگ فوریۀ ۱۹۹۱ و دوره شکوفایی اقتصادی آمریکا تعیین کننده نبود؛ اما در اواخر دهۀ۱۹۹۰ با آغاز بحران اقتصادی، این نظریات تقویت گشته و در سال۲۰۰۰ جورج بوش با تقلب انتخاباتی آشکار برای اجرای سیاست های این جناح انتخاب شد. اتفاق ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در واقع مانند هدیه ای بود که به منظور به اجرا گذاشتن سیاست هایی که طی بیش از یک دهه تدارک دیده شده بود، از آسمان نازل شد. چنان چه بن لادن ۱۱ سپتامبر را سازمان داده باشد؛ بیشترین خدمت را برای اجرای برنامه های این باند، انجام داد.

پس از ۱۱ سپتامبر همان مواضع، اکنون به عنوان نظریات رسمی دولت آمریکا در سندی تحت عنوان “استراتژی امنیت ملی ایالات متحد آمریکا” به این صورت فرموله شد:

۱حفظ و تأمین هژمونی بلامنازع نظامی آمریکا در جهان به عنوان تنها ابر قدرت نظامی.

۲آمادگی مطلق دولت آمریکا برای حملۀ نظامی “پیشگیرانه” علیه هر کشور و نیرویی در جهان که امنیت و منافع ملی آمریکا را به مخاطره می اندازد.

۳معافیت آمریکایی ها در خارج از آمریکا از هرگونه محکومیت جنایی بین المللی.

تهاجم به خاک افغانستان و پس از آن عراق، آغاز اجرایی این برنامه را در سطح جهانی به نمایش می گذارد. تهدیدات به حملۀ نظامی احتمالی به ایران نیز بر مبنای این سیاست است.

بودجۀ نظامی دولت آمریکا در راستای تحکیم این سیاست طرح ریزی شده استبودجۀ نظامی آمریکا از ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ تا به امروز نزدیک به ۱۶۰ میلیارد دلار افزایش یافته است. با درخواست یک بودجۀ ۷۵ میلیارد دلاری از کنگرۀ آمریکا در۲۵ مارس۲۰۰۳ ، این رقم به ۳۵۹ میلیارد دلار رسیده است، و به احتمال قوی در ماه های آینده با انتخاب مجدد بوش، به چند برابر آن خواهد رسید. در عین حال مجتمع های نظامی و شرکت های صنعتینظامی نقداً دست به کار شده اند. شرکت هایی نظیر نورت روپ، لاکهید، جنرال دینامیک و بوئینگ، تولیدات نظامی خود را افزایش داده اند.

آیا حملۀ نظامی به ایران قریب الوقوع است؟ گرچه تمایل ذاتی دولت بوش بر اساس جنگ افروزی و تهاجمات نظامی بنا شده است؛ اما بر خلاف گرایش های بورژوا و خرده بورژوایی اپوزیسیون که از ابتدای قیام بهمن ۱۳۵۷ برای ارسال قشون از سوی آمریکا و جایگزین کردن آخوند ها با یک رژیم طرفدار غرب روزشماری کرده اند، دولت آمریکا همواره ترجیح داده است که با رژیم سرمایه داری (آخوندی) ایران به توافق برسد. زیرا بدیل بورژوایی بهتری وجود نداشته است. سلطنت طلبان و وابستگان به رضا پهلوی که از اعتبار سیاسی کافی در ایران برخوردار نبوده (هرچند هم فریاد سوسیال دموکرات شدن و وحدت با سایرین را بکشند). مُهر و نشان رژیم شاهنشاهی و ساواک و شعبان بی مخ ها بر پیشانی آن ها برای همیشه حک شده است. مجاهدین که هیچ گاه به یک بدیل بورژوایی مبدل نشدند و قمار سیاسی آن ها در مورد وابسته کردن خود به رژیم صدام مفتضحانه با شکست روبه رو شد. اصلاح طلبان نیز بی رمق و بی عرضه از آب در آمدند. گرچه دولت آمریکا همۀ این بدیل ها را برای روز مبادا نگاه داشته، اما چشم انداز اصلی آن معامله با خود رژیم جمهوری اسلامی است.

واضح است که برای متعادل کردن وضعیت به نفع خود، امپریالیزم باید با دو روش و یا دو زبان با رژیم برخورد کند. زبان ملایم، که تاکنون توسط دول اروپایی به ویژه سه دولت بریتانیا، فرانسه و آلمان، اتخاذ شده و ادامه دارد. و زبان قلدر منشی و زور که توسط بوش ابراز می گردد. در واقع اختلاف اساسی بین دولت آمریکا و دول اروپایی بر سر وضعیت ایران وجود ندارد (اختلافات، تاکتیکی و جرئی هستند). این دو روش هر دو برای هدایت کردن رژیم ایران به صراط مستقیم طرحی شده اند.» («آیا تهدید بوش علیه ایران واقعی است؟»، مازیار رازی، ۱۷ بهمن۱۳۸۴ – رجوع شود به نشر کارگری سوسیالیستی

همچنین در مقاله ای به تاریخ ۲۲ تیر ۱۳۸۵ چنین نوشتیم:

«… پس از تجربۀ فاجعه آمیز در عراق، تناسب قوا به ضرر غرب تغییر کرده است و یک حملۀ نظامی توسط آمریکا و متحدانش نمی تواند در دستور کار قرار گیرد. دولت آمریکا برای مدت طولانی مجبور است در عراق باقی بماند و به اندازۀ کافی توان یک حملۀ نظامی به ایران را ندارد. در واقع می توان اذعان داشت که در سطح جهانی تناسب قوا به ضرر امپریالیزم آمریکا است. اقدامات ضد امپریالیستی دولت چاوز در ونزوئلا و انتخاب اخیر اوو مورالس در بولیوی همه نشانگر به بن بست رسیدن سیاست های دولت بوش برای “حل مشکلات جهان” و استقرار “دموکراسی” (!) است.

اکنون مسأله روشن است که سناریوی محتمل و در دستور روز دول غربی نه می تواند حملۀ نظامی باشد (این موضوع را رژیم ایران به درستی تشخیص داده است) و نه تحریم اقتصادی مؤثر. تحریم اقتصادی تصمیم دشواری به نظر می رسد، زیرا کشورهایی همچون روسیه، چین، هند و ژاپن چندان تمایلی به این که قراردادهای کلان نفت و گاز خود را با ایران بر هم بزنند نشان نمی دهند، به خصوص روسیه که اخیراً نیز قرارداد تسلیحاتی یک میلیارد دلاری با ایران بسته است.

بر خلاف برخی از نیروهای اپوزیسیون که حملۀ نظامی آمریکا را واقعی دانسته و برخی دیگری فرجی در راستای رهایی از شّر دولت کنونی می دانند، این اقدام بنا بر وضعیت کنونی کاملاً غیر محتمل است. اما حتی در صورت بروز چنین اتفاقی، کارگران و زحمتکشان ایران به هیج وجه از حملۀ نظامی غرب به ایران نفعی نخواهند برد. امپریالیزم و به ویژه امپریالیزم آمریکا هیچ گاه برای به ارمغان آوردن  “آزادی و دموکراسی” به کشورهای جهان حمله نکرده است. اشغال عراق تجربۀ بسیار خوبی از سیاست های “انسان دوستانه” دولت بوش در منطقه است. وضعیت مردم زحمتکش عراق روز به روز رو به وخامت گرویده است. زحمتکشان ایران در صورت بروز چنین اتفاقی باید به ساختن یک جبهۀ سوم در مقابل دولت سرمایه داری ایران از یک سو و امپریالیزم از سوی دیگر مبادرت کنند. برای کارگران ایران مبارزات ضد سرمایه داری از مبارزات ضد امپریالیستی جدا نیست. دولت سرمایه داری ایران بخشی از نظام سرمایه داری جهانی است که با وجود جنگ های زرگری و بی ارتباط با منافع کارگران میان آنان، نهایتاً با یک دیگر سازش خواهند کرد…» («بحران سیاسی ایران و راه حل ها»، مازیار رازی، ۲۲ تیر ۱۳۸۵، سایت دیدگاه).

در واقع چرخش اساسی دولت ایران نسبت به دولت آمریکا به سال های پیش از دورۀ احمدی نژاد بر می گرددبلافاصله پس از اشغال خاک عراق توسط دولت آمریکا، اقتدار گرایان چرخشی در سیاست خود نسبت به دولت آمریکا نشان دادند. در رأس این چرخش سیاست رفسنجانی قرار گرفته بود. فصلنامۀ «راهبرد» که از سوی مرکز تحقیقات استراتژیک وابسته به مجمع تشخیص مصلحت نظام ایران منتشر می شود، در نخستین شمارۀ خود پس از اشغال عراق، طی مصاحبه ای ۲۴ صفحه ای با اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس این مجمع، به نقش مجمع در حل مشکلات میان ایران و آمریکا پرداخته بود. او در این مصاحبه ذکر می کرد که «ما به عنوان مسلمان هیچ مشکلی نداریم که هریک از مسائل خارجی را که گریبانگیر ماست حل کنیم … ما اصلی در اسلام داریم و آن تقدم مصلحت اقوا بر مصلحت ضعیف است … اصلاً مجمع تشخیص مصلحت از این خاستگاه به وجود آمده استوی ضمن اشاره به نظریۀ خمینی مبنی بر این که نماز و روزه را هم می توان به خاطر مصلحت نظام تعطیل کرد، ادامه می داد: «این که بیاییم کشورمان را به خطر بیندازیم و خیال کنیم داریم اسلامی عمل می کنیم، اسلامی نیستوی در این مصاحبه اذعان کرد که دستگاه سیاست خارجی ایران به دلیل کم تجربگی دست اندرکارانش در موارد زیادی فرصت هایی را از دست داده اما اکنون به شرایطی رسیده است که مسائل سیاسی دنیا را می فهمد و می تواند تجزیه و تحلیل کند!

کارگر میلیتانت: پس در دورۀ احمدی نژاد سیاست تندروانه او بر سر چه بوده است؟

مازیار رازی: بدیهی است که سخنان «تند» احمدی نژاد، در دوره پیش، عمدتاً به منظور عوامفریبی و کسب رضایت پایه های حزب الله رژیم در ایران و منطقه طراحی شده بود. دولت احمدی نژاد از یک سو برای جلب پایه های حزب الله در منطقه با بن لادن (القاعده) در رقابت قرار داشته و از سوی دیگر طریق این عوامفریبی ها می توانست دولت خود را در عراق، فلسطین، افعانستان و سوریه، به عنوان «رهبر» حزب الله و جهان «اسلام»علیه دول غربی نشان دهد. از سوی دیگر در ایران فشارهای گرایش های حزب الله  و بسیجی (الله کرم ها و مصباح یزدی ها) احمدی نژاد را برای حفظ پایه های خود  وادار به این نوع عوامفریبی ها می کرد.

اما، علت اصلی جدال هسته ای بین دولت احمدی نژاد، در دوره پیش، و دول غربی ریشه در جایی دیگری داشت. مسألۀ اصلی ریشه در بحران اقصادی ایران در سۀ دهه پیش از آن بود. جنگ ۸ ساله با عراق و محاصره اقتصادی بیش از دو دهه اقتصاد ایران را چنان دگرگون کرد که رژیم خطر از دست دادن قدرت خود را چند سال پیش درک کرد و جهت گیری به سوی غرب را آغاز کرد. مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال ۱۳۸۱ چراغ سبز را به دول غربی برای سرمایه گذاری در ایران (بدون محدودیت) نشان داد. البته سرمایه داری جهانی از روز نخست سقوط حکومت «شاهنشاهی» در ایران و انقلاب بهمن ۱۳۵۷، در تدارک بازگشت اقتصاد ایران به نظامی مترادف با قوانین سرمایه داری جهانی بوده است. تحریم های اقتصادی، جنگ افروزی از طریق تحریک صدام حسین و در اختیار قرار دادن سلاح های سبک، سنگین و شیمیایی در اختیار دولت وی برای مقابله با ایران، تقویت جناح های «معتدل»، «اصلاح طلب» در درون هیئت حاکم و غیره، همه دال بر سیاست فوق بوده است. آن چه سرعت بازسازی یک سرمایه داری مدرن را همواره به تعویق می انداخت، ناهماهنگی جناح «اقتدارگرا» با جناح دیگر بود. به عبارت دیگر آنچه از انقلاب توده ای ۱۳۵۷ به دست آمد حفظ همان دولت سرمایه داری شاهنشاهی بود همراه با تغییر یک حکومت پادشاهی دیکتاتوری به یک حکومت آخوندی دیکتاتوری. بدیهی است که شکل حکومتی آخوندی با دولت سرمایه داری خوانایی نداشته و همواره از درون رژیم یک گرایش «اصلاح طلب» برای منطبق کردن شکل حکومتی با دولت سرمایه داری بروز کرده است. و ریشه تمامی تناقضات درونی هیئت حاکم نیز تا به امروز در این امر نهفته است.

امروز با روی کار آمد جناح به اصطلاح «میانه رو» و «معتدل» که در واقع برای پُر کردن شکاف میان سایر جناح های رقیب بورژوازی در شرایط حادّ داخلی و خارجی نظام در کلیت خود به میدان آورده شده، این سد اساسی از سر راه کنار رفته استسرمایه داری جهانی برای انتقال سرمایه های خود به ایران و اعمال استثمار مضاعف بر کارگران، امنیت سرمایه و ضمانت اجرای قوانین بین المللی را طلب می کند. تدارک برای این زمینه سازی ها و تسهیلات، از سال های پیش آغاز شده، و در اجلاس ۱۷ ژوئن ۲۰۰۲ (۲۷ خرداد ۱۳۸۱) سران ۱۵ کشور اتحادیۀ اروپا در لوکزامبورگ، رسمیت یافت و دوره اول مذاکرات رسمی از دسامبر ۲۰۰۲ آغاز شد. تا به امروز بسیاری ازشرکت های اروپایی در ایران سرمایه گذاری کرده اند. وقفه های کوتاه  تنها برای اعمال فشار بر رژیم بوده که این نیز با توافقات جدید به زودی به پایان می رسد.

از سوی دیگر، پس از تجربۀ فاجعه آمیز در عراق تناسب قوا به ضرر غرب تغییر کرد و یک حملۀ نظامی توسط آمریکا و متحدانش نمی توانست در دستور کار قرار گیرد. دولت آمریکا برای مدت طولانی مجبور بود در عراق باقی بماند و به اندازۀ کافی توان یک حملۀ نظامی به ایران را نداشت. در واقع می توان اذعان داشت که در سطح جهانی تناسب قوا به ضرر امپریالیزم آمریکا بود.

در دور نخست ریاست جمهوری احمدی نژاد نیز این جهت گیری آشکارتر و محکم تر به پیش رفتاحمدی نژاد و خامنه ای با وجود زبان تهدید آمیزشان علیه اسرائیل و آمریکا، گام هایی عملی برای نزدیکی به دولت آمریکا برداشتند. دراین جا تنها به چند نمونه در سال ۱۳۸۶ اکتفا می شود:

*اردیبهشت ۱۳۸۶خامنه ای، روز چهارشنبه۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶، اعلام کرد که ایران با آمریکا دربارۀ عراق مذاکره خواهد کرد. خامنه ای گفت: «وزارت خارجۀ ایران به درخواست دولت عراق تصمیم گرفت در یک گفت و گوی رو در رو با آمریکایی ها، مسئولیت و وظایف آنان را در قبال امنیت عراق یادآوری و با آن ها اتمام حجت کنداو ادامه داد که آمریکایی ها برای گفت و گو با ایران درخواست کتبی داده اند. خامنه ای تغییر در سیاست های ایران در قبال آمریکا را رد کرد و گفت: «کسانی که تصور می کنند جمهوری اسلامی، سیاست منطقی و صد در صد قابل دفاع خود را در نفی مذاکره و ارتباط با آمریکا تغییر می دهد، سخت در اشتباه است

در همان مقطع احمدی نژاد در جریان سفر به امارات در پاسخ به سؤال یک خبرنگار مصری در خصوص روابط ایران و مصر گفت: در مورد رابطه با مصر به طور قاطع به دنبال تجدید روابط هستیم و اگر دولت مصر اعلام آمادگی کند، در اولین فرصت سفارت ایران را در این کشور دایر خواهیم کرد. احمدی نژاد برقراری رابطۀ رسمی ایران و مصر را به نفع دنیای اسلام دانست و گفت: دو ملت شدیداً به هم علاقه مند هستند و مصر سرمایۀ بزرگی برای دنیای اسلام است (ایرنا چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۶). لازم به ذکر است که دولت مصر بدون توافق با آمریکا چنین ارتباطی را ایجاد نمی کرد.

* تیر ۱۳۸۶: آقای هشیار زیباری، وزیرخارجۀ عراق در گفتگو با خبرگزاری ها گفت که به زودی سفیران ایران و آمریکا در عراق بار دیگر در بغداد به گفتگو می نشینند و مقامات عراقی نیز در این نشست آنان را همراهی خواهند کرد. آمریکا نیز آمادگی خود را برای آغاز دور تازه ای از مذاکره اعلام کرده و در ایران، منوچهر متکی وزیرامورخارجه این کشور گفته بود که در صورتی که آمریکایی ها رسماً از طریق سفارت سوئیس در تهران درخواست مذاکره با ایران بدهند، دولت ایران به درخواست آنان پاسخ مثبت خواهد داد و احتمال گفتگو با آمریکا در آینده نزدیک وجود دارد. (بی بی سی  ۲۷ تیر ۱۳۸۶).

و باز در همان تاریخ کمیسیون دفاعی مجلس عوام انگلیس در گزارشی دربارۀ عملیات نظامیان این کشور در افغانستان خواستار «گفتمان سازنده» و «اعتمادسازی» غرب با ایران برای کمک به حل مشکل جاری افغانستان شد. در این گزارش علاوه بر استقبال از نقش ایران در مبارزه با قاچاق مواد مخدر از مرز مشترک با افغانستان و مشارکت ایران در طرح های توسعۀ غرب این کشور آمده بود: «این موارد بر نیاز عاجل غرب به ویژه ایالات متحده و بریتانیا به انجام گفتمان سازنده و اعتمادسازی در روابط، با بخش‌های دولت ایران و شاخه‌های آن تأکید دارد» ( ایرنا ، ۲۷ تیر۱۳۸۶).

به همین ترتیب در تیرماه سال ۱۳۸۶، سازمان دیده بان حقوق بشر از وزارت دفاع آمریکا خواسته بود که پنج تن از وابستگان به رژیم را که از حدود هفت ماه پیش از این تاریخ در عراق بازداشت کرده بود، تحویل مقام های قضایی عراق دهد یا در غیر این صورت آن ها را آزاد کند. پنج مقام ایرانی که آمریکا آن ها را متهم به خرابکاری می کرد، روز ۱۱ ژانویۀ ۲۰۰۷ در پی یورش نیروهای آمریکایی به دفتر نمایندگی ایران در شهر اربیل در ناحیۀ کردنشین شمال عراق دستگیر شده بودند. ایران آن ها را «دیپلمات» معرفی می کرد، اما ارتش آمریکا می گفت که آن ها عوامل مرتبط با سپاه پاسداران هستند که به شورشیان عراقی کمک می کرده اند (بی بی سی ۲۶ تیرماه ۱۳۸۶)

* مرداد ۱۳۸۶: احمدی نژاد  با نمایندۀ مستقیم «سیا» آقای کرزای وارد مذاکرۀ نزدیک شد. لازم به ذکر است که آقای کرزای دو هفته پیش از دیدار با احمدی نژاد، با آقای بوش در آمریکا ملاقات داشته است و محققاً چراغ سبز را از وی برای ملاقات با احمدی نژاد دریافت کرده بود.

مواضع رسمی دولت احمدی نژاد،‌ در پیش، با تأیید خامنه ای مشخصاً در  سال های پیش به طور پیگیر و سیستماتیک در راستای تدارک برقراری رابطۀ نزدیک با ایالات متحده، منتها از موضع بالا برای کسب امتیاز در مذاکرات بوده است. تنها این وقایع آشکار و روشن برای کسانی پنهان و تاریک باقی مانده است که یا از تحلیل وقایع سیاسی و جهانی عاجزند و یا تمایلات ذهنی و باطنی خود را بر واقعیت های عینی الویت می دهند.

حتی اقدامات رژیم ایران در اواخر دور دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد، مانند برگزاری مانور ده روزه در تنگۀ هرمز (رزمایش مدافعان ولایت ۹۰)، به دنبال رویدادهای مهم دیگری نظیر آغاز دور جدید تحریم ها با محوریت بانک مرکزی و صنایع نفتیپتروشیمی جمهوری اسلامی، انفجار تأسیسات نظامی سپاه در بیدگنه و وقوع انفجاری مشابه در اصفهان، حمله به سفارت بریتانیا، اعلام تصرف هواپیمای جاسوسی آر کیو ۱۷۰ آمریکا در ایران، ترور دانشمندان صنایع هسته ای و غیره، مجدداً بحث «حملۀ نظامی» را در صدر اخبار آورد. منتها باز در همان مقطع هم تأکید داشتیم که این ها صرفاً نشانه های «جنگ سرد» است.

اما افزایش تحریم ها و به ویژه تدارک برای تغییر رژیم اسد به مثابۀ تنها متحد رژیم جمهوری اسلامی در منطقه، موقعیت رژیم را در چانه زنی پایین آورد، و آن را وادار به برقراری مناسبات مسالمت جویانه تر با امپریالیزم نمود. برآیند این تغییرات، روی کار آوردن حسن روحانی به عنوان نمایندۀ گرایش محافظه کار و مورد توافق سایر جناح های رژیم بوده است.

کارگر میلیتانت: در وضعیت کنونی چه تغییری در وضعیت جنبش کارگری حاصل می گردد؟

مازیار رازی: همان طور که پیش از انتخابات ریاست جمهوری امسال عنوان کردیم، در چنین وضعیتی (حسنه شدن روابط غرب با دولت سرمایه داری ایران در آیندۀ نه چندان دور)، جنبش کارگری ایران  وارد مرحلۀ نوینی از حیات سیاسی خود می گردد. احیای یک نظام سرمایه داری «مدرن» و منطبق به سیاست های بانک های جهانی و نظام سرمایه داری جهانی در دستور روز سرمایه داری ایران قرار گرفته است. این روند به مفهوم تداوم سرمایه گذاری های خارجی به ایران خواهد بود. سرمایه داری بین المللی در دورۀ آتی با وارد کردن وسایل یدکی، تعلیم دادن تکنیسین ها و تکنوکرات ها،  مدیران حرفه ای، وارد صحنۀ بکر اقتصادی ایران خواهد شد. البته این روند ساده و خطی و بدون دردسر نخواهد بود. همانند دورۀ پیش ناهنجاری هایی به دنبال خواهد داشت (ما در این جا در مورد زمان تحقق فوری این تحول صحبت نمی کنیم، بلکه تحلیلی در مورد روند – ناهنجار و درازمدت–  رابطۀ دولت ایران با دول غربی سخن به میان می آوریم).

به گردش افتادن چرخ های کارخانجات، همراه است با اشتغال کارگران در سطحی عالی تر و منظم تر از گذشته. در ابتدا با اشتغال کارگران، به تدریج  نا اطمینانی و نا امنی شغلی (ترس از دست دادن شغل) در میان کارگران کاهش یافته، و این روند به نوبۀ خود اعتماد به نفس در میان کارگران را تقویت خواهد کرد. اما این روند به این جا خاتمه نخواهد یافت. سرمایه داری نوپا و مدرن که سال های سال به علل مختلفی نظیر جنگ، سرکوب،  سیاست های اشتباه اقتصادی و ندانم کاری های سران رژیم از معرکه عقب افتاده است، برای جبران عقب افتادگی، مجبور به اعمال شدت «کار» خواهد شد. ماشین آلات نوین و پیشرفته، مدیران تحصیلکرده و وارد به امور مدیریت، برنامه ریزی های «عقلایی» اقتصادی، شدت کار را در میان کارگران افزایش داده و در نتیجه کارگران را محکوم به تحمل  استثمار مضاعف خواهد کرد. استثمار مضاعف، همراه با اعتماد به نفس در درون طبقۀ کارگر، خود نشانگر مرحلۀ نوینی از مبارزات کارگری است.

برای نخستین بار در بیش از دو دهه حاکمیت سرمایه داری، تضاد «کار» و «سرمایه» به شکلی ملموس تر و مشخص تر از پیش ظاهر می گرددهمچنین  ابزار کار سرمایه داران و کارگران نیز تغییر خواهد کرد. اگر در گذشته تحمیل یک «قانون کار» قرون وسطی ای همراه با سرکوب عریان کارگران بخشی از سیاست رژیم بود؛ در دورۀ آتی، «قانون کار» نوین ظاهراً منطبق با قوانین و عرف های بین المللی تدوین می گردد. ابزار کار سرمایه داران برای اعمال استثمار مضاعف، ایجاد نهادها (تشکلات کارگری زرد) و قوانینی است که مورد پذیرش بانک های بین المللی و دول سرمایه داری جهانی قرار گیرد.

بدیهی است که کارگران ایران برای سازماندهی مبارزات ضد سرمایه داری خود وارد مرحلۀ نوینی خواهند شد. ایجاد تشکل های مستقل کارگری در محور مطالبات کارگری است. اما تشکل های مستقل کارگری به شکل خودجوش و یا توسط «سازمان بین المللی کار» ایجاد نمی گردد؛ و چنان چه ایجاد گردد در تقابل با مطالبات محوری کارگران (حق اعتصاب؛ کنترل کارگری؛ افرایش دستمزدها متناسب با نرخ تورم و غیره) قرار خواهد گرفت. تشکل های مستقل کارگری تنها می تواند توسط خود کارگران ایجاد گردد. برای تدارک چنین تشکلی، کسب اعتماد به نفس و یافتن اشکال خودسازماندهی مسألۀ اساسی است. این امر شدنی نیست مگر با حضور فعال کارگران در صحنۀ سیاسی و رعایت دموکراسی کارگری توسط تمامی فعالان کارگری. برای مداخلۀ مؤثر در جنبش کارگری؛ تدوین یک برنامۀ عمل کارگری متکی بر مطالبات دمکراتیک و صنفی و انتقالی کارگران در دستور روز قرار می گیرد.

برخلاف نظرگاه سردمداران دولت سرمایه داری، کارگران ایران به زانو در نیامده اند. پراکندگی و بحران سیاسی (نبود رهبری در درون جامعه و انحرافات سیاسی و تشکیلاتی) وجود دارد؛ اما کماکان مبارزات کارگری و ضد استبدادی  ادامه یافته است.

زحمتکشان ایران هم تجربۀ تاریخی (انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷) و هم تجربۀ تشکیلاتی  را دارند. هیچ یک از قشرهای تحت ستم جامعه و حزب های مختلف سیاسی اپوزیسیون در چنین موقعیتی نیستند.

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ایران بیش از هر چیز، بیانگر آغاز یک دوره مداخلۀ توده های میلیونی در تعیین سرنوشت نظام اجتماعی بود. طبقۀ کارگر بدون هیچ تجربه قبلی و از درون سال ها اختناق دیکتاتوری نظامی «شاهنشاهی»، دخالتی انجام داد که از نظر وسعت و عمق، در نوع خود بی نظیر بودانقلاب ۱۳۵۷  نمونه بارزی بود از اینکه چگونه یک جنبش توده ای در جریان تکاملش می تواند قدرت سیاسی و نظامی یک دیکتاتوری وحشی بورژوایی متکی بر امپریالیزم را درهم کوبد. چه کسی یک سال پیش از سرنگونی نظام شاه، که از حمایت کامل نظام امپریالستی به ویژه دولت آمریکا برخوردار بود، تصور می کرد که انقلاب بهمن۱۳۵۷ صورت گیرد و شاه سرنگون گردد؟

برای نخستین بار در تاریخ ایران، در مدت زمان کوتاهی، عالی ترین اشکال خودسازماندهی توده ها، یعنی شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان و کمیته های اعتصاب و محله ها و غیره شکل گرفتند. جنبش زنان که سال ها در حالت سکون به سر می برد، در دفاع از حقوق مساوی وارد صحنه مبارزاتی شد. جنبش ملیت های تحت ستم (کردها، عرب ها، بلوچ ها و مردم ترکمن صحرا) برای کسب حق تعیین سرنوشت با روحیۀ قاطع وارد کارزار مبارزه شد. مبارزات بیکاران برای شغل و بیمه های اجتماعی، جنبش دانشجویی برای نظارت بر نظام آموزشی و استقلال آن از دولت و غیره در انقلاب مشاهده شدند. کلیۀ این تجارب در پوست و استخوان کارگران و زحمتکشان باقی مانده و در وضعیت بازگشت نظام سرمایه داری متعارف و کاهش سرکوب ها، در سطح عالی تری مجدداً تکرار خواهند شد. طی ۲۹ سال اختناق و سرکوب، طبقۀ کارگر ایران نشان داد که یک لحظه دست از مبارزه برنداشته است.

در طول سال های گذشته، مبارزات کارگران، هر چند به طور پراکنده همواره بدون وقفه همراه با اعتراضات دمکراتیک در کشور وجود داشته است . پس از انتخابات ۱۳۸۸ نیز شاهد دو سال اعتراضات سیستماتیک، عموماً در سطح دمکراتیک، بودیم. منتها این مبارزه بدون ستون فقرات و نیروی هدایت کنندۀ خود فقط برای مدت کوتاهی دوام می آورند و می توانند خود را حفظ کنند (نگاه به تجربیات گران بهایی مانند ایجاد تشکل های مختلف کارگری از اواسط دهۀ ۱۳۸۰، اعتصاب سندیکای شرکت واحد و غیره، و همین طور اعتراضات پس از انتخابات ۱۳۸۸، همگی این را اثبات می کنند)

کارگران ایران برای تحقق خواست های نهایی خود در راستای تشکیل حکومت کارگری و برکناری کامل نظام سرمایه داری، نیاز حیاتی به تشکیل حزب پپیشتاز کارگری خواهند داشت. بدون سازماندهی حزب پیشتاز کارگری، نه فقط دستاوردهای مبارزات جنبش کارگری و کمونیستی باقی نخواهد ماند، بلکه وظایف نهایی کارگران در راستای استقرار حکومت کارگری هرگز به فرجام نخواهد رسید.

کارگر میلیتانت: به نظر شما شعارهای محوری جنبش کارگری در وضعیت کنونی چه باید باشد؟

مازیار رازی: به نظر من شعارهای محوری سیاسی جنبش کارگری و مارکسیست های انقلابی امروز از قرار زیرند:

* پیش به سوی تدارک تشکیل حزب پیشتاز کارگری

* پیش به سوی تدارک سرنگونی نظام سرمایه داری و کوتاه کردن دست های امپریالیزم

* پیش به سوی تدارک انقلاب کارگری – سوسیالیستی

در عین حال شعارهای دمکراتیک نیز مطرح هستند که در راس آن

* مبارزه برای  آزادی تمام زندانیان سیاسی به ویژه کارگران زندانی

است.

همبستگی با مردم کرد را علیه داعش و حامیانش افزایش دهید!

koba

سازمان «نگرش مارکسیستی» (MT) ترکیه

کوبانی زیر یورش شدید نظامی قرار دارد و یک ماه است که به مقاومت ادامه می دهد. نیروهای داعش توانسته اند به شهر وارد شوند و درگیری ها شده بیش­تری گرفته است. در همان حال که نیروهای امپریالیستی دست روی دست گذاشته اند، مردم کوبانی با تهدید کشتار و قتل عام رو به رو هستند. در میانۀ حملات هوایی غیرمؤثر آن ها، ترکیه صرفاً دستانش را به هم می ساید و منتظر سقوط کوبانی است. Read More

رأی پارلمان به جنگ و جاه طلبی های امپریالیستی «حزب عدالت و توسعه»

لونت توپراک

سازمان «نگرش مارکسیستی» (مارکسیست توتوم) ترکیه

حکومت حزب عدالت و توسعه (AKP)، به دنبال مقاصد امپریالیستی خود، طرح جدیدی را برای جنگ در پارلمان به تصویب رسانده است. به موجب این لایحه، دولت ترکیه که اکنون به دست AKP اداره می شود، قادر است سیاست های امپریالیستی خود را در قبال خاورمیانه گسترش داده و تقویت کند. حکومت AKP با این حرکت باری دیگر نشان داده است که تا چه حد شیفتۀ افزایش سهم خود از خون و اشکی است که در منطقه ریخته می شود. حکومت AKP با بهره برداری از فرصت، مسألۀ داعش را به بهانه ای تبدیل کرده و از پارلمان درخواست اختیار تام به مدت یک سال کرده است و همین را با کمک MHP، حزب فاشیستی سنتی ترکیه نیز به دست آورده است. به این ترتیب قرار است اولاً گلوی حکومت خودمختار کردها در سوریه به رهبری PYD (حزب اتحاد دمکراتیک) فشرده شود و ثانیاً تلاش های تاکنونی برای سرنگونی حکومت سوریه به شیوه ای مؤثرتر دنبال گردد. با درنظر گرفتن اعلام طرح سه سالۀ جنگ از طرف امپریالیزم امریکا به بهانۀ مبارزه با داعش، روشن است که فرایند جنگ در منطقه طی چندین سال پیشِ رو ادامه خواهد یافت. Read More

عسلویه: در «آخر دنیا» چه می گذرد؟

عسلویه۲

از کارگر میلیتانت شماره ۷۴

ع. عبرتاوی

به دنبال گزارش های قبلی از وضعیت کارگران جاشو (ملوان) در جنوب ایران و همین طور کارگران باربر بنادر و اسکله ها، در این جا تلاش دارم تا بر مبنای تجربۀ کار سابق خود در منطقۀ عسلویه و همین طور گزارش ها و اخبار موجود سایر فعالین کارگری و خبرگزاری های رسمی خود جمهوری اسلامی (مانند ایلنا) در این ارتباط، مختصری در مورد شرایط خاص این منطقه از نقطه نظر جنبش کارگری صحبت کنم. Read More